نشانه های عرفانهای دجالی و حقیقی
نشانه های عرفانهای دجالی و حقیقی
موضوعات: خودشناسی,
برچسب ها: عرفانهای کاذب , بی ادبی،اتکا به نفس , اجنه و شیاطین ,
[ بازدید : 122 ] [ امتیاز : 4 ] [ امتیاز شما : ]
نشانه های عرفانهای دجالی و حقیقی
دو نوع بودن
ھمه آدمھا ھستند ولی بسیار اندکند کسانی که در ھستی خود ھستند و احساس ھستی می کنند و
لذا آرامند و قانع و راضی. اینان مؤمنانند. ولی مابقی مردم در ھستی خود نیستند و این ھستی برایشان
احساسی جز نیستی ندارد و لذا بی تاب و بیقرار و شاکی ھستند و ھیچ چیزی به آنھا لحظه ای
احساس وجود نمی دھد. اینان کافرانند.
این دو ماھیت از ھستی است که ھیچ ربطی به شرایط و امکانات بیرونی ندارد. برخی مادرزادی مؤمن
ھستند و برخی ھم مادرزادی کافرند. ولی این وضع مادرزادی چه بسا بناگاه دچار تحولی در ذات می
گردد یعنی مؤمنی کافر می شود یا کافری ایمان می آورد. تجربه و مطالعه نشان میدھد که مؤمنان
مادرزادی از نطفه ای پاک و رزقی حلال و تربیتی الھی در خانواده خود برخوردار بوده اند و کافران
مادرزادی ھم بالعکس. ولی آدمی این امکان و اختیار را دارد که در دوران عقل و انتخاب خود به راه و
روشی دگر برود و ذات و ژن خود را دگرگون سازد. و ملاک ارزیابی در نزد خدا ھمین است. ھر مؤمنی
دچار شرایط و انتخاب کافرانه می شود و می تواند ایمانش را ببازد و ھر کافری ھم امکان ایمان آوردن را
می یابد و می تواند مؤمن شود.
ایمان به زبان ساده چیزی جزاحساس وجود در خویشتن و قرار و آرام و اتکاء به ذات نیست و کفر ھم
گریز از خویشتن و دربدری و بیقراری در جستجوی وجود یابی است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص155
چند دقیقه می توانی بخودت فکر کنی؟
حتّی در آرامترین ساعات و حالات در نیمه شب ھا ھم اگر بخواھید ساعتی را فقط به خود خودتان و
درباره ماھیت و آخرین وضعیت سرنوشت خودتان بیندیشید با کمال حیرت خواھید دید که به جز خودتان
به چیز دیگری می توانید فکر کنید و ھر چه جستجو می کنید اصلاً ھیچ اثر و آدرسی از خودتان پیدا نمی
کنید که بخواھید درباره اش فکر کنید. در ذھن خود جز خودتان ھر چیز دیگری می یابید. و به ناگاه متوجه
می شوید که اصلاً وجود ندارید. مگر اینکه یک درد شدید جسمانی مثل دندان درد یا سر درد و یا دل درد
داشته باشید که بخود بگوئید که: ھان این من ھستم و این درد من است. ھر چند که بلافاصله قبل از آنکه
حتی دقیقه ای بتوانید معنائی از خود را بر اساس این درد تصور کنید به سراغ ما قبل و ما بعد درد می
روید یعنی به سراغ کسانی و یا چیزھائی که موجب این درد شده اند: ھمسر، ھمکار، غذا، آب و ھوا و
امثالھم.
انسان امروز اگر کارت شناسائی خود را ھمواره بھمراه نداشته باشد خودش را گم می کند و آدرس خانه
یا محل کارش را از یاد می برد. و این بمعنای انھدام ھویت است. ھویت بمعنای ھسته مرکزی احساس و
معنای وجود داشتن و نه یک فلسفه یا ایدئولوژی آرمانی و عرفانی. این ھمان گمشده گی انسان
آخرالزمان در زباله دان مدرنیزم و تکنولوژیزم است. انسان خود پرست عصر جدید بناگاه خود را گم کرده
است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی ج چهارم ص240
عجائب خودشناسی
ھر که خود را فھم کند ھمه را فھم می کند زیرا ھمه انسانھا از نفس واحده اند .
ھر که خود را فھم کند خدا را ھم فھم می کند زیرا خداوند ذات خود است .
ھر که خود را فھم کند از سائر علوم بی نیاز می شود زیرا ھمه علوم از خودشناسی اند.
ھر که خود را فھم کند ھمه را دوست می دارد زیرا ھمه را ھمچون خود می بیند.
ھر که خود را فھم کند دروغ نمی گوید زیرا دروغ محصول نیاز است و او بی نیاز .
ھر که خود را فھم کند فریب نمی خورد زیرا به صدق رسیده است.
ھر که خود را فھم کند در خود قرار می گیرد و از دریوزه گی و دربدری می رھد.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی ج چهارم ص224
حکمت چیست؟
حکمت نوعی دانائی نیست ، فلسفه ھم نیست و عرفان نظری ھم نیست و کلمات قصار ھم نیست و
اصولاً چیزی قابل اکتساب از دیگران نیست . حکمت نوعی توانائی روح است و یک مقام معنوی میباشد
ھمانطور که قران می فرماید که : آنگاه که موسی به کمال رسالت رسید از جانب خداوند حکمت و کتاب و
فرقان یافت . در روایت است که گروھی از دانشمندان به نزد پیامبر اسلام آمدند و دربارۀ حکمت دین او
سؤال کردند . پیامبر فرمودند که : ما حامل حکمت برای مردم نیستیم بلکه حامل حکم خدا ھستیم و ھر
که این احکام را عمل کند به حکمت آن میرسد . در واقع حکمت نوری است که حاصل عمل به حکم
خداست و حکیم مظھر حکم خدا می باشد و لذا دارای نور شفاعت و معرفت و کرامت است و این نور را به
قلوب مردمان می تاباند و چه بسا شفا می یابند . این شفا حاصل القای نور دین است ھمانطور که قرآن
شفاست . به ھمین دلیل در روایتی از حضرت رسول آمده است که کل مؤمنان دارای شفاعت ھستند .
این شفاعت نوری از حکمت است . کلام حکیمانه یکی از سطحی ترین بروز حکمت از وجود حکیم است
که الّبته دارای بلاغت و قدرت نفوذ خارق العاده ای می باشد و بر قلوب اثر می کند . یعنی کلام حکیم در
وجود مخاطبان بطرزی حیرت آور به فعل در می آید و این ھمان کرامت و شفاعت است. حکمت نور اعمال
خالصانه از وجود مخلصین است و لذا چیزی بنام فرمولھای حکیمانه وجود ندارد و مقلدین حداکثر مبدّل به
عطاران و رمالان و شیادان می شوند. کلام و دست حکیم شفا بخش است به ھر بھانه ای .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 115
فلسفه خود تخدیري
آدمی ذاتاً در عطش مدھوشی و مستی و بیخودی است چرا که در عوالم ھوشیاری نیز جز بیخودی و
جنون و دوگانگی در خود نمی بیند و لذا تلاش برای مدھوشی به مثابه فرار از مشاھده بیخودی خویشتن
است و این یک بی خودی اندر بیخودی دیگر است و اینجاست که ارزش معرفت نفس ھویداست و نیز
سختی و تلخی بخود – آئی ! مردم عامی بھر وسیله ای مشغول تخدیر و بیھوش سازی خویشند و حتی
مذھب را که ھمان گوھره بخود آئی بشر است تبدیل به ابزاری برای تخدیر خود می کنند و لذا تخدیر
مذھبی، پیچیده ترین فریبھاست. آنچه که در عامه مردمان، لذت نامیده می شود اعمال و حالات بیھوشی
است. آنچه که عادت و عادی سازی امور نامیده می شود نیز قانون مدھوشی در روزمره گی می باشد
که مستلزم تکرار و شتاب است. آنچه که موجب رنج بشر است رویاروئی با تناقضات و تضادھای وجود و
زندگی خویشتن است و لذا در چنین مواقعی نیازمند مسکن ھا و مخدرھای قوی تر است. و گریز بشر از
خودشناسی نیز گریز از این دوگانگیھا و تضادھا و خودفریبی ھا است زیرا انسان در نخستین رویاروئی با
خود جز دروغ و تضاد نمی بیند ولی پس از عبور از این طبقه از نفس بتدریج به قلمرو یگانگی میرسد که
موجب مستی و لذت عرفانی می شود ولی بندرت کسی به این وادی می رسد. پس انسان ذاتاً در
عطش یگانگی است.
از کتاب " دایر ه المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 120
تنها دشمن قسم خوردة انسان
و
تنها دوست قسم خوردة انسان
آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی به دیگری بگوئی که دوستش داری ؟
آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی راست بگوئی ؟
آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی از بابت خطایت عذر بخواھی ؟
آیا چه امری باعث می شود تا نتوانی نیازت را بر زبان آوری و عقده کنی و دشمن عالم و آدم بشوی؟
آیا چه امری باعث می شود تا از خطای خود نگذری تا خودت را تغییر دھی ؟
آیا چه امری باعث می شود تا عمداً خودت را بفریبی و دیوانه کنی ؟
آیا چه امری باعث می شود که نتوانی حقایق را بپذیری؟
آیا چه امری باعث می شود که علیرغم عقلت عمل کنی ؟
؟...............................................................
؟................................................................
جز « من » خودت دشمن قسم خورده ای نداری!
و نمی توانی با من خودت از مَنَت بگذری !
ارزش وجودی و سرنوشت ساز یک پیرعرفانی (امام) از اینجاست.
او تنھا دوست قسم خوردۀ توست و تو تنھا دشمن قسم خوردۀ خویشتنی . و او دشمنت را از تو می
ستاند و بجان خودش می اندازد .
--------------------
چند حکمت پسامدرن
رئیس جمھور محصول رأی مردم نیست بلکه رأی مردم محصول رئیس جمھورشدن کسی است
که باید رئیس جمھور شود.
عجب نیست که عشق به نفرت انجامد عجب است که نفرت به عشق می انجامد.
نیازی که با ناز برآورده می شود بر نیاز می افزاید و متقابلاً بر ناز.
تفاھم متقابل زناشوئی یعنی باور کردن متقابل دروغھای ھمدیگر.
آنجا که عشقی نیست جدیّت آغاز می شود، یعنی جنگ .
ھیچ چیزی ھمچون ناز تبدیل به کینه نمی شود زیرا ھر که نیازش بیشتر است نازش بیشتر و
لذا ناکامتر است.
وقتی که دیگر ھیچ ارزشی باقی نیست آدم لخت می شود: مدرنیزم!
عشق بازاری یعنی ناز کردن و کشیدن برای نیاز.
دموکراسی یعنی تبدیل شاه به رأی از طریق تبلیغاتی که از ھر رأی گیرنده یک شاه خیالی می
آفریند.
-------------------------
حکمت جاوید
آنکه دنیا را می طلبد به آن میرسد ولی بدستش نمی آید.
ھیچ چیزی بدست نمی آید ولی به دل می تواند آمد.
آنکه از نژاد رود به نزاد می رسد.
آنکه حق معلم را ادا نمی کند آموزه ھایش به او پشت می کند.
آنکه دوست را می فروشد تا دل دشمن بدست آورد دلش به اسارت دشمن در می آید.
آنکه حقی را ببیند و تصدیق نکند با آن به جنگ می آید و ھلاک می شود.
آنکه پولی را با فروش معنویتی بدست می آورد بواسطه آن پول دیوانه می شود.
آنکه از محبتی بر علیه صاحب محبت استفاده میکند به اسارت دشمنان محبت در می آید.
آنکه به معرفتش عمل نکند احمقی می شود.
آنکه دین را زینت کفر کند به خدمت کافران در می آید.
------------------
انسان کامل کیست؟
(حکمت جاوید)
* کسی است که از پیروزشدن دل کنده و گذشته باشد و بلکه پیروزی را در ھرشکستی درک نماید.
* کسی است که ھیچ حسرتی از گذشته و آرزوئی درآینده نداشته باشد.
* کسی است که خداوند را در ھر واقعه ای از زندگیش درک کرده باشد.
*کسی است که ھر آن بی نفرت از زندگی،آماده و راضی به مرگ باشد.
* کسی است که به ھیچ کسی عقده و کینه ای نداشته باشد.
* کسی است که جز دوست داشتن از راه دور، وظیفه ای نداشته باشد.
* کسی است که بودن محض را بی ھیچ فعالیتی و بی ھیچ ھمراھی، عاشق باشد.
* کسی است که شقی ترین دشمنان مشھورش نیز از او نومید نباشند.
* کسی است که در فقر کامل بی نیاز باشد و در تنھائی کامل ، عاشق باشد و در بدنامی کامل عزیز
خویشتن باشد و جانبازی تنھا تفریح سالم او باشد .
* کسی است که از مرگ و زندگی و نیز از بود و نبود خود، برتر باشد.
* کسی است که خداوند را بخاطر ناکامیھای خود، دوست داشته باشد.
* کسی است که ھیچ اراده ای از خود سراغ نداشته باشد جز خدا.
* کسی است که در دل و جانش حضور ھمه انبیاء و اولیاء و عرفا و صدیقین کل تاریخ بشر را درک کند و
نیز حضور ھمه انبیای بشر را از آغاز تاریخ تا پایانش.
*کسی است که سپر بلای خداوند در مقابل کفار است.
* کسی است که ھمه عالم و آدمیان را مسلمان کامل بیابد.
* کسی که محالات را ادعا و اثبات میکند.
--------------------
حکمت جاوید
* کفری جز ترس نیست.
* ترسی جز ھراس از نابودی نیست.
* نابودی ھمان قلمرو حضور خداست.
* ایمانی جز درک ھستی در نیستی نمی باشد.
* شجاعت بارزترین نشان ایمان است.
* شجاعت یعنی به استقبال شکست و مرگ رفتن.
* شکست قلمرو بی نیازی ذات است.
* ذات، سلطنت فناست.
* فنا ھمان جاودانگی است.
* جاودانگی محصول ھمزیستی و ھم سرنوشتی با مردان خداست.
* مرد خدا موجودی ورای بود و نبود است.
* بود، نبود است و نبود ھم بود است.
* ترس محصول اندیشه بود و نبود است.
---------------------------
حکمت جاوید (ایمان)
داروی حسد، ایمان است.
داروی احساس حقارت، ایمان است.
داروی احساس پوچی، ایمان است.
داروی بولھوسی، ایمان است.
داروی ایدز، ایمان است.
داروی بیکاری، ایمان است.
داروی ھرزه گی، ایمان است.
داروی بی نظافتی، ایمان است.
داروی بی عاطفگی، ایمان است.
داروی حماقت، ایمان است.
داروی فقر، ایمان است.
داروی خلافکاری، ایمان است.
داروی بی ھویتی، ایمان است.
داروی بدبختی، ایمان است.
داروی بد شانسی، ایمان است.
داروی مکاره گی، ایمان است.
داروی ورشکستگی، ایمان است.
داروی اعتیاد، ایمان است.
داروی زن ذلیلی، ایمان است.
داروی بی حجابی، ایمان است.
داروی تصادفات، ایمان است.
داروی تورم و گرانی، ایمان است.
داروی بزدلی، ایمان است.
داروی پزشک زده گی، ایمان است.
داروی وسواس، ایمان است.
داروی رسوائی ، ایمان است.
داروی بی اعتقادی، ایمان است.
داروی بی عشقی، ایمان است.
و اما داروی بی ایمانی، دوستی و ھمنشینی و ھمدلی با یک عارف است.
-------------------
حکمت جاوید (دیالکتیک)
جاھل نمی بیند خود را مگر انسان عاقل.
کافر نمی بیند خود را مگر انسان مومن.
عاشق نمی بیند خود را مگر انسان فاسق.
شیطان پرست نمی بیند خود را مگر انسان خداپرست.
ریا کار نمی بیند خود را مگر انسان صادق.
ایثارگر نمی بیند خود را مگر انسان خودپرست.
شجاع نمی بیند خود را مگر انسان بزدل.
عادل نمی بیند خود را مگر انسان ظالم.
خوب نمی بیند خود را مگر انسان بد.
زنده نمی بیند خود را مگر انسان مرده.
موجود نمی بیند خود را مگر انسان نابوده.
یک استثناء: فقط خداست که ھمانگونه ھست که ھست.
----------------------
حکمت جاوید (بدترین و بهترین)
زن بد، بدترین جاندار روی زمین است و زن خوب ھم بھترین آن.
بدترین چیزھا، روزی بھترین بوده است و بالعکس.
عالیترین مکاتب در ضمن ظرف ظھور شرترین انسانھاست.
عرفان قلمرو ظھور ابلیس ھم ھست.
بدترین عذابھا کینه نسبت به بھترین دوست است.
سلامت و رفاه بزرگترین دشمن دل و دین انسان است.
خوبترین انسان آنست که از خوبی گذشته است.
بدترین انسان آنست که ھرگز نمیخواھد آدم بدی خوانده شود.
صادقترین انسان آنست که فقط از خودش حرف می زند.
کافرترین انسان آنست که می خواھد عارف شود.
خودنشناس ترین آدمھا، انقلابیون حرفه ای ھستند.
مریضترین آدمھا، پزشکان ھستند.
بی عاطفه ترین آدمھا، مبلغان عشق ھستند.
بزدلترین آدمھا، مسلح ھستند.
بی ظرفیت ترین آدمھا، ساکنان کاخھا ھستند.
متکبرترین آدمھا، درویش و ھیپی می شوند.
مردم دوست ترین آدمھا، تنھا ھستند.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 58-53
آنکه ایمان ندارد...
آرامش ندارد .
ادب ندارد .
عزّت نفس ندارد .
اتکاء به نفس ندارد .
وفا ندارد .
جدیّت ندارد .
محبّت ندارد .
دوست ندارد .
اعتماد ندارد .
عقل ندارد .
نظافت ندارد .
باوری ندارد .
ھوش ندارد .
سیری ندارد .
اختیار ندارد .
حیاء ندارد .
صداقت ندارد .
زیرا ھمه صفات نیک آدمی حاصل بی نیازی اوست و ایمان عرصه بی نیازی است .
-----------------------
حکمت جاوید ( فلسفه شکست)
ھر شکستی فقط یک معنا دارد و آن امر به خروج از وضعیت موجود است .
آدمی غریزتاً دوستدار دشمن خویش است و اینست راز شکست در عشق .
شکست ، ایده ای است که با آن می جنگیم تا رخ ندھد ولی رخ می دھد .
کسی که ھمواره برای شکست خوردن آماده است شکست نمی خورد .
شکست یعنی شکست خوردن درنبرد با قوانین طبیعت .
شکست ابدی آنست که درک و تصدیق نشود .
شکستی جز شکست اراده انسان در مقابل اراده خدا نیست .
کسی که به استقبال شکست خود می رود و در آن مشارکت می کند و از آن سبقت میجوید
شکست را شکست می دھد .
شکست انسان در جھان راز تنھا شدن اوست .
آدمی از شکست نمی ھراسد بلکه از تنھا شدن می ھراسد .
کسی که تنھائی را بپذیرد ھرگز شکست نمی خورد .
شکستی جز شکست « من » نیست .
آنکه در بیرون پیروز می شود در درون شکست می خورد .
-----------------
حکمت جاوید ( دجالیها )
ھر حقیقتی دجّالی دارد و :
دجّال عرفان ، لاابالیگری است .
دجّال علم ، دانشگاه است .
دجّال عدل ، دموکراسی است .
دجّال صدق ، بی حیائی است .
دجّال ارادت ، تقلید است .
دجّال حکمت ، پزشکی است .
دجّال ذکر ،ورد است .
دجّال عشق ، ایثار است .
دجّال ایمان ، بیمه است .
دجآل حجاب ، شیکی است .
دجّال آخرالزمان ، تکنولوژی است .
دجّال اختیار ، آزادی است .
دجّال عصمت ، فمینیزم است .
دجّال توحید ، خدای خیالی است .
دجّال واقعیت ، آرزو است .
-----
حکمت جاوید ( حیرت )
حیرتا از آدمی که خود را باور ندارد و متحیِّر است از اینکه چرا کسی باورش ندارد .
حیرتا از آدمی که بخود رحم نمی کند و متحیّر است از اینکه چرا کسی به او رحم نمی کند .
حیرتا از آدمی که خود را دوست نمی دارد و متحیر است از اینکه چرا کسی دوستش نمی
دارد .
حیرتا از آدمی که خود را نمی فھمد و متحیر است از اینکه چرا کسی او را فھم نمی کند .
حیرتا از آدمی که با خود صادق نیست و متحیر است از اینکه چرا کسی با او صادق نیست .
حیرتا از آدمی که بخود حرمت نمی نھد و متحیر است از اینکه چرا کسی حرمتش نمی نھد.
حیرتا از آدمی که بھمه دروغ می گوید و ھمه را دعوت به صدق می کند .
حیرتا از آدمی که به دوست خود دشمنی می کند و با دشمنانش دوستی می کند .
حیرتا از آدمی که به فردا شکی ندارد ولی به زندگی بعد از مرگ شک دارد .
حیرتا از آدمی که خدای نادیده را می شناسد ولی خودش را نمی شناسد .
حیرتا از آدمی که از ریا کردن خسته نمی شود و لحظه ای نمی خواھد خودش باشد .
-----------------------
حکمت جاوید (خداشناسی)
خداوند ،ھستی موجودات است و نیستی آنھا : ھستی نِیستی و نیستی ھِستی ، ھستیِ
ھستی و نیستی نِیستی .
خداوند تنھا موجودی است که ھمه او را می شناسند .
خداوند آنگاه شدیدتر حضور دارد که ما در خود حضور داریم .
ھرگاه که بخود می آئیم خدا را می یابیم .
خداوند ھمان خود – آئی است .
آنگاه که بیخود ھستیم خداوند مراقب ماست ولی آنگاه که بخود میآئیم ما مراقب او ھستیم .
آنگاه که کاری را برای خدا انجام می دھیم او مشغول انجام کاری ویژه برای ماست .
آنچه را که ھر کسی خدای خود می نامد ھمان تنھائی اوست .
خداوند بر جمعیت است ولی در فردیت .
ھر که خدا را ببیند نگاھش بر او مات می شود یعنی می میرد .
خدا به سراغ ھر که برود ھمه از او می گریزند .
ھر که به سراغ خدا برود ھمه مردمان او را محاصره می کنند .
خداوند عدم ماست و ما وجود او ھستیم و بدینگونه خلیفه یکدیگریم .
خداوند در آن واحد فقط در یک نفر است و آن ھم امام اوست .
------------------------
حکمت جاوید (دوستی)
سرنوشت تو ھمواره بدست نزدیکترین دوست تو نوشته می شود .
دوست تو دشمن ارادۀ نفسانی توست .
ھیچ اقدام سرنوشت سازی به تنھائی اتخاذ نمی شود .
امام تو نزدیکترین دوست توست .
از دوستی دور نمی شوی مگر اینکه به دشمنی نزدیک می شوی .
فامیل ھرگز دوست نخواھند بود .
دوست تو ھرگز تو را نمی ستاید .
کسی که دوست صدیقی ندارد جز خود فروشی ھنری ندارد .
وفای به دوست وفای به خداست و خیانت به دوست خیانت به خداست .
دوست ، عزّت نفس تو را می خواھد نه لذّت نفس تو را .
دوست تو کسی است که تو را بی نیاز می سازد .
کسی که به دوست صدیقی خیانت می کند خود را مجاناً در اختیار دشمن می نھد .
کسی که دوست صدیقی ندارد دعایش اجابت نمی شود .
دوست تو کسی است که زشتی ھایت را در نھان بر تو آشکار می کند .
در قبال دوست ، تو ھمواره دشمن خودی .
دوست تو کسی است که ھرگز با تو معامله نمی کند .
کسی که دوست را می فروشد خود را پیشتر فروخته است .
آنچه که در قیامت محاسبه می شود وفا و یا جفای به دوست است .
-----------------------------
حکمت جاوید (زن)
زن با محبّت می آید و با تازیانه می ماند .
زنی که عاشق باشد عصمت را درک می کند و لاغیر .
زنی که عاشق نباشد دینش یا ریائی است و یا خرافی .
مقام عشق برای زن محصول اطاعتش از عاشق خویش است .
زنی که ھمسرنوشت ھمسر خود نباشد مادر فرزندان خود ھم نیست .
زنی که عاشق نباشد عقلش ھمان مکر اوست .
زنی که برای شوھرش ناز کند برای سائر مردان عشوه می کند .
آنچه که زن شوھردار را به زنا می کشاند انتقامجوئی از شوھر است .
زنی که عصمت داشته باشد ھمواره نگران آن است .
زنی که شوھرش را تھدید به خیانت کند حتماً خیانت می کند .
اشتغال بیرونی زن ھرگز انگیزۀ اقتصادی ندارد .
زن فقط بواسطه تمکین جنسی قدرت پذیرش ولایت زناشوئی می یابد .
دین زن سه رکن دارد : حجاب ، اطاعت و قناعت .
برابری زن و مرد از منظر زنان چیزی جز آزادی جنسی نیست .
زن ھرگز علاقه ای به علم ندارد الا بعنوان حربه ای بر علیه مرد .
زنی که از تنھائی نمی ھراسد از زنا ابائی ندارد .
طلاق گرفتن زن یا برای حفظ عصمت است یا امکان فسق.
زنی که حیا ندارد وفا ھم ندارد .
ازدواج زن کافر پشتوانه فسق اوست .
زنای زن ، معلول استفادۀ ابزاری از پائین تنه است .
زن کافر زنی است که از زن بودن خود بیزار است .
زنی که از زنانیت خود بیزار است زنائی می شود .
--------------------------------
حکمت جاوید( ترین ها )
ترسوترین آدمھا درپشت سر دلیرترین انسانھا راه می روند .
کافرترین آدمھا را در اطراف مؤمن ترین انسانھا می یابیم .
شقی ترین آدمھا در خانه مھربانترین انسانھا زیست می کنند.
ابله ترین آدمھا را مرید خردمندترین انسانھا می یابیم .
ناپاکترین آدمھا محبوب پاکترین انسانھا می شوند .
ریاکارترین آدمھا دم از دوستی با صادقترین انسانھا می زنند .
بدترین آدمھا در رابطه با خوبترین انسانھا پدید می آیند .
نتیجه : و لذا خوبان ھمواره تنھا و بد نام ھستند . خوبان برای نجات بدان آمده اند .
------------------------------------------
حکمت جاوید ( عشق)
عشق عبارت است از نزول آسمان بر زمین ، تجلّی ماورای طبیعت در طبیعت و نور لطف پروردگار و ھدایت
حق که از دل عاشق وجود معشوق را مخاطب قرار می دھد . پس وای بر عاشقی که خودش را مالک
این عشق بداند و لذا بر معشوق منّت نھد و عشق را به تجارت گذارد و ھزاران دریغ بر معشوق که این
عشق را انکار نموده و یا بواسطه آن قصد سلطه بر عاشق را داشته باشد و از اطاعت عاشق سرپیچی
نماید . معشوقی که از اطاعت امر عاشقش سرپیچی کند از امر و ھدایت و غایت لطف خداوند سرپیچی
نموده است و بزرگترین ظلم ممکن را بخودش روا داشته و به جنّت زمین پشت نموده است .
-----------------------
حکمت جاوید ( چه کسی عشق را نفرت میدارد ؟ )
کسی که عھد و وفا را بندگی می داند .
کسی که توجّه را تجسس می داند .
کسی که رحم را تحقیر می کند.
کسی که انتقاد خصوصی را اھانت می پندارد .
کسی که از خود گذشتگی را مسخره می کند.
کسی که ابراز محبت را سبکسری می خواند.
کسی که اظھار نیاز را بدبختی می داند.
کسی که بجای عذر خواھی ،خود را مسخره می کند.
کسی که ادب و حیا را عقب مانده گی می فھمد .
کسی که خویشتن داری را ریا می نامد .
کسی که علاقه قلبی را در خود سرکوب می کند.
کسی که تجاوز گر را صاحب اقتدار می داند .
کسی که از گفتن و شنیدن « دوستت دارم » وحشت دارد .
کسی که خصم جاودانگی است .
کسی که دشمن خداست .
کسی که صبر و عفو و گذشت را حقارت می داند.
کسی که ساده گی و صمیمیت را حماقت می خواند .
کسی که اعتماد را بلاھت می پندارد.
کسی که بواسطه تبھکاریھایش نمی تواند حتّی ذره ای خود را دوست بدارد.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص53-48