معماي انواع رابطه جنسی
موضوعات: رابطه زن و شوهر،ازدواج،طلاق،عشق،نفرت،,
برچسب ها: رابطه جنسی , برابری , همجنس گرایی ,
[ بازدید : 93 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
زنان مقدس و مردان نجس
در جریان درمانگری مواجه با گروھی از زنان به اصطلاح مؤمنه و جانماز آبکش شدم که به مرض
وسواس بھمراه برخی دگر از بیماریھای آلرژیک و از جمله بیخوابی شدید مبتلا بودند . یکی از این زنان
از بس که کودک شیرخواره اش را شسته بود خفه کرده بود .
مسئله اینست که این زنان ، شوھر خود را نجس می دانند و لذا از وی گریزانند و بعد از ھر
ھمخوابگی دھھا بار غسل می کنند و لذا بسرعت رابطه زناشوئی نابود می شود و این زن بتدریج از
پزشک بسوی رمّال و دعانویس و جن گیر ھدایت شده و نھایتاً سر از تیمارستان در می آورد .
البته گاه مواجه با مواردی کاملاً معکوس ھم می شویم یعنی مردان مقدّس و زنان نجس.
پر واضح است که این یک عذاب عظیم و چند جانبه است . این نجسی از خود فرد است که در آئینه
ھمسرش بر می تابد . خداوند در کتابش فقط مشرکان را نجس خوانده است یعنی کسانی که دین
خدا را به بازی ھوسھای خود می گیرند و لذا نجس شده و کل جھان پیرامون خود را نجس مییابند .
و این عذاب نجس نمودن دین خداست که به خودشان باز می گردد . نخستین مرحله درمان این
بیماران ھمانا دست کشیدن از عبادات است عبادات مشرکانه و منافقانه .
بسیاری از این آدمھا نھایتاً به خود – ارضائی و ھمجنسگرائی مبتلا می گردند .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 180
چند نسخه نجات :
*توبه از گناھان تنھا روش علاج قطعی ھمه عذابھا.
*لقمه ای نان حلال تنھا داروی شفابخش بیماریھا.
*قطع روابط ریائی تنھا داروی آرامبخش اعصاب و روان.
*ترک تھمت ناحق تنھا راه رھائی از بد بینی و شک.
*ترک بیمه ھا تنھا راه نجات از بیم ھا.
*قطع امید از پزشک تنھا راه فائق آمدن بر دردھا.
*ساده زیستی تنھا روش چیره شدن بر آتش حسد.
*گوش بستن بر حرف مردمان تنھا داروی خواب خوش و آرام.
*چشم بستن بر تلویزیون تنھا راه نجات از توّھم و مالیخولیای مدرن.
*خود – شناسی تنھا راه رھائی از شرک و نفاق.
*خود را علت سرنوشت خود دانستن تنھا راه رھائی از ظلم.
*دل کندن از عزیزان تنھا راه نجات از بغض و کینه.
*دوستی با اھل اخلاص و یقین تنھا راه عملی ساختن عقل خویش.
*مأیوس بودن از ھمه عالم تنھا راه خدا پرستی خالصانه.
*دست و دل شستن از مالکیت ھا تنھا راه رھائی روح.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 198
تنها راه و روش پیشگیري از اعتیاد
پرھیز از روابط نامشروع جنسی .
ازدواج را برنامه درجۀ اوّل زندگی قراردادن .
القای ولایت شوھر بر زن و پذیرش ولایت از جانب زن .
ایجاد رابطه صمیمی و صادقانه در میان اھالی خانه .
متوقف ساختن تبلیغات علم پرستی و مدرک گرائی از جانب حکومت .
متوقف ساختن تبلیغات رفاه پرستی در رسانه ھا .
متوقف ساختن پروژه ھای اقتصاد محوری در کشور .
متوقف ساختن اکراه و اجبار در دین و نفاق عقیدتی از جانب دولت .
متوقف کردن فرھنگ بچه سالاری در خانواده ھا .
پیشگیری از تجویز داروھای مسکن و روان گردان توسط نظام پزشکی کشور .
متوقف ساختن القاعات کاذب عرفانی از طریق رسانه ملی .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 179
معماي خود - ارضائی جنسی
خود – ارضائی جنسی از آن نوع مسائلی است که در قلمرو اخلاق و علم ھرگز پاسخی روشن
نداشته و یکی از واکنشھای طبیعی و مزمن در بشر است و دارای دو زمینه و علّت است : شھوانی
و عاطفی . و این دو توأمان در این امر دخیل ھستند زیرا فراوان ھستند کسانی که بعد از ازدواج ھم
به این عمل ادامه می دھند. و حتّی بسیارند کسانی که بعد از ازدواج ھم به این کار روی میکنند .و
این امر دال بر قحطی عاطفی و ناکامی در رابطه صمیمی با ھمسر است. خود – ارضائی به لحاظ
اخلاقی و شرعی نمی تواند کاملاً منع شود زیرا چه بسا موجب ارتکاب به زنا می شود که یک گناه
کبیره است و در این خود – ارضائی یک امر اخلاقی برای پیشگیری از گناه محسوب می گردد .
قحطی جنسی و یا عدم رضایت عاطفی در رابطه جنسی علت شھوانی آن است ولی احساس
تنھائی و انزوا و عدم رابطه عاطفی و قلبی با جنس مخالف علت روانی این امر می باشد . و فرد در
خود – ارضائی از فشار ناشی از این دو قحطی موقتاً رھا می شود . از این منظر خود – ارضائی
نوعی خود – درمانی و خویشتن داری از زنا نیز محسوب می گردد ھر چند که ادامه طولانی مدت و
عادت به این امر بتدریج عوارض جسمانی و عصبی و روانی حادی بھمراه دارد لذا در بلند مدت نمی
تواند دارای خیر و فایده ای اخلاقی یا بھداشتی و روانی باشد . خود – ارضائی در بلند مدت مانع تلاش
انسان برای برقراری رابطه عاطفی و ھمچنین مانع ازدواج و مانع تلاش برای رفع مشکلات در روابط
عاطفی است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 175
درمان سرطان سینه و رحم
سرطان پستان و رحم نیز از جمله امراض مدرن در زنان فمینیست ( زن سالار ) میباشد ما به تجربه
بسیاری از این امراض را بواسطه عرفان درمانی بطور قطعی علاج نموده ایم و آن بخشیدن معرفت
به زن و توبه از کبر و انکار شوھر و تشویق به تمکین و اطاعت از مردش بوده است و برخی نیز دست
از اشتغال بیرون کشیده و خانه دار شدند و علاج گشتند. می دانیم که پستان و رحم و کلاً آلت
تناسلی زن کل قلمرو ارگان زنانگی اوست که ھویت زنانه اش را پدید می آورد . بمیزانی که زن بر
علیه زنانیت طبیعی و فطری خود می جنگد تا وظایف خدادادی زنانه را بجا نیاورد و مردوار باشد و بر
علیه مقام ھمسریت و مادریت خود نبرد می کند و آنرا در شأن خود نمیداند و لذا در جنگی تمام عیار
بر علیه شوھرش بسر می برد در واقع شبانه روز مشغول جنگ و سرکوبی ارگان زنانگی خویش
است و طبعاً این ارگانھا را علیل و ساقط می سازد تا مجبور شود که پستان و رحم خود را با جراحی
از جای بر کند و یکبار برای ھمیشه از زن بودن خود مرخص گردد و به لحاظ روحی نیز عقیم و نابود
شود . این عذاب کفر عظیم زن مدرن است که در سودای برابری ونھایتاً سروری بر مرد است و فطرت
خود را انکار می کند و در واقع با خداوند سر جنگ دارد . این جنگ با خدا عین جنگ با خویشتن است
که در جنگ بر علیه شوھر خود نمائی می کند . اکثر این زنان بتدریج دچار عفونت ھا و امراض
گوناگونی در دستگاه تناسلی شده و نھایتاً به بدترین آن یعنی سرطان دچار میشوند و این به مثابه
پیروزی آنان در این نبرد است ؟!
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 172
فلسفه و درمان امراض قلبی- دو نوع درمان شقاوت
عصر جدید در قلمرو پزشکی عصر سکته قلبی است که در جوانان بمرات ببیشتر از پیران گزارش می
شود و بخش عمده ای از جوانمرگی می باشد . سکته قلبی در نسل جوان امری کاملاً مدرن و بی
سابقه است . و نیز می دانیم که سکته قلبی اصولاً پدیده ای مردانه است و زنان فقط در دوران
کھولت به این بیماری مبتلا می شوند که مرگ طبیعی آنان محسوب می شود . آیا قلب مردان چه
ویژگی ای دارد که اینگونه بیمار می شود و بناگاه از کار می ایستد ؟ می گویند که مردان بدلیل
اشتغالات اجتماعی دچار این معضله ھستند در حالیکه زنان نسل جدید ھم اکثراً این اشتغالات را
دارند و اصلاً دچار این مشکل در سن جوانی نیستند . در یک کلام ویژگی قلب مرد چیزی جز عشقش
به زن نیست یعنی ھمان امری که در قلب زن نسبت به مرد وجود ندارد و یا بسیار کیمیاست .
ولی عشق موجب احیای قلب مرد است و مرد عاشق قدرتمند ترین مردھاست. ولی آنچه که قلبش
را بیمار و سکته ای می کند شکست و ناکامی و خیانت در عشق است . کار قلب برپائی و استمرار
زندگی است که در مرد و زن یکسان است ولی در قلب مرد واقعه دیگری ھم رخ میدھد و آن عشق
به منشأ زندگی یعنی زن است که مولّد نسل می باشد .
ھمه مردانی که دچار ناراحتی قلبی و سکته ھستند بخوبی میدانند که منشأ آن از کجاست ھر چند
که بندرت اعتراف می کنند . ما در تجربه درمانی خود به این حقیقت ھمه جائی دست یافتیم . عشقی
که بواسطه زن پاس داشته نمی شود و به آن خیانت می شود و ولایت عشق ادا نمیگردد موجب
بیماری قلبی در مرد است . اصولاً عشق ھای یکطرفه بسیار شدید در ھمه جا باعث امراض قلبی
است بخصوص آنجا که مرد ھم حقوق عشق را نمی داند و رعایت نمی کند و تسلیم مکرھا و
بولھوسی ھای زن می گردد به سکته مبتلا می شود .
امراض قلبی مردان واکنش دل آنان در قبال ستم پذیری مرد از زن در قلمرو عشق و عاطفه است .
مرد حق ندارد به بھانه عشق زیر بار بولھوسی و امیال غیر اخلاقی زن برود و به زنش امکان بی
عفّتی دھد . بمیزانی که مرد عاشق ، تسلیم بی عصمتی ھا و مکرھا و نازھای ناحق زن می شود
دلش به صدا درمی آید و اعتراض می کند . در چنین مواردی مرد یا بایستی آن زن را از راه و روش
نادرست باز دارد و یا طلاقش دھد و یا خودش سکته کند . سکته قلبی محصول لگدمال شدن غیرتِ
مرد عاشق بواسطه زن است . به زبانی دیگر این عذاب بی غیرتی مرد است .پس درمان این بیماری
ھم واضح است . مرد یا بایستی به اصول اخلاق بازگردد یا به پای منقل برود و یا سکته کند و به
قبرستان نقل مکان نماید تا دلش را از لگدمال شدن نجات دھد.
البته مردان بی غیرت که معمولاً عشقی ھم ندارند دچار چنین مشکل و بیماری نمی شوند و به گونه
ای دیگر حساب پس می دھند .
گرایش به مخدرات نوعی جایگزینی برای امراض و سکته قلبی است. اگر افیون نمی بود آمار سکته
قلبی در مردان ھزار بار بیش از این می بود . در واقع ترک اعتیاد ھم در اکثر مردان ھمان راه حل
درمان بیماری قلبی است یعنی رجعت به عصمت و غیرت و اخلاق و برخورد قاطع با بی عصمتی و ناز
و مکرھای زن و نجات دادن دل خویش از اسارت زنی که مستمراً آنرا لجن مال می کند .
دو نوع درمان شقاوت
در قرآن می خوانیم که در روز قیامت کافران می گویند که چون قلوبی شقی داشتیم نتوانستیم
حجت ھای خدا را تصدیق کنیم با اینکه می دانستیم که حق اوست . در واقع کافر بودن در یک کلام
ھمان شقی و قسی القلب و سنگدل بودن است . ھمانطور که دل مؤمن دلی رئوف و رقیق و لطیف
و مھربان و پذیرنده است و دل کافر انکار کننده است و دفع کننده .
آیا چگونه می توانیم قلوب شقی و ثقیل خود را نرم و لطیف و پذیرنده حق نمائیم که مظھر لطف است
. بی تردید تا دل اسیر سینۀ آھنین خویش و خود پرست است شقی است. تادل را به دلبری مھربان
و صدیق ندھیم و در تبعیت بی چون و چرای او قرار نگیریم نرم و لطیف و پذیرنده نخواھد شد . این
دلبر ھمان پیر معنوی و امام ھدایت است زیرا نخستین ویژگی و قدرت یک مرشد روحانی ھمان دلبری
اوست و آنکه در وجودش از دیگران دل می برد ھمان حق و خدای اوست . و اوست کسی که دل را
زنده و لطیف و مھربان و خلّاق و سخی می کند و اھل تصدیق جھان و جھانیان و ھر آنچه که ھست .
زیرا دل شقی ھر آنچه که ھست را دفع میکند و منکر ھستی است و لذا خود در قحطی وجود بسر
میبرد و در حرص و شھوت و آزی فزاینده که ھمان دوزخ است . آتش دوزخ دل کافر را نرم می کند .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 171
زن و اعتیاد
ھر امر واحدی در مرد و زن دو نتیجۀ معکوس دارد . مرد ذاتاً برون گرا است و مخدارات وی را بسوی
درون خودش می کشاند و لذا صبور و چه بسا فکور می کند . ولی زن موجودی درون گراست و
مستی و نشئگی موجب برون گرائی زن می شود و او را بسوی ھرزگی و فحشاء می برد و اینست
که اعتیاد زن در ھمه جا بھمراه فاحشگی و فساد اخلاقی بوده است و در مورد مردان لزوماً چنین
نیست مگر اینکه مواجه با نیاز اقتصادی شدید شوند .
مستی و نشئگی در زن موجب تخریب عقل و حیا و فطرت است و او را بسوی شقاوت و
لاابالیگری ھائی می کشاند که سرنوشت او را تباه می کند و چه بسا راه نجاتی ندارد زیرا اولّین چیزی
که زن در این وادی از دست می دھد عفّت و سلامت اخلاقی است و چنین زنی ھیچ مأوائی ندارد و
حتّی خانواده اش او را تحمل نمی کنند .
گرایش به مخدرات در زن به نوعی دگر یک معلول است معلول جدال او با اخلاق و عفّت و تقواست . و
زن در حالات مستی و بیخودی راحت تر می تواند مرتکب فحشاء گردد و لذا مواد مخدر ابزاری در
جھت تسھیل ھرزگی زن است زیرا ھوشیاری و وجدان را در وی از بین می برد . پس باید گفت
خانوادھائی که دارای فرھنگ مذھبی نیستند دخترانشان یا به افسردگی مبتلا می شوند و یا به مواد
مخدر می گرایند . افسردگی معلول فقدان امکان برون افکنی فحشاء است و مخدر ھم این امکان را
پدید می آورد . اعتیاد عذاب بی عفّتی است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 171
-----------------------------
منشأ اعتیاد زن
قبلاً نشان داده ایم که اعتیاد، غل و زنجیری بر کبر وکفر وغرور بشر است. ولی چه بسا ھر مرد
معتادی یک دلیل ویژه بعنوان بھانه ای برای ابتلایش دارد ولی زن فقط یک دلیل و یک موضوع برای این
زنجیر شده گی دارد و آن عدم تمکین جنسی در قبال شوھر است . یعنی آنقدر ناز و نرخ زنانگی خود
را بالا می برد که ھیچ مردی او را تحمّل نمی کند. و لذا او یا غرق در اشتغال و افسرده گی میشود
و یخ می زند و یا برای ارضای جنسی خود و نیز تأمین معیشت ، مجبور است که افسرده گردد و کبرش
کاھش یابد تا تسلیم شود. او خود نیز به تجربه می بیند که فقط در اینصورت توان تمکین دارد تا
نیازھایش تأمین شود بدون اینکه کبرش و کفر زنانگیش نابود شود. او فقط به ھنگام رابطه جنسی
اش مخدر را مصرف می کند و در مابقی ساعات بر شیطان کبر خود زیست میکند. درست به ھمین
دلیل ھمه زنان روسپی معتاد ھستند . اعتیاد لازمه واجب این نوع زندگیست که ھم کفر و کبر شان را
مھار کنند و ھم خفت و خواری در این راه را تحمل نمایند . رشد ناز جنسی زن در قبال شوھر که
ھمان بالا رفتن نرخ زنانگی است رابطه مستقیمی با رشد اعتیاد دارد. و این زنان خود از علل اعتیاد
مردان ھستند .
با عرض معذرت از اطبای مؤمن و حاذق
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص181
چگونه می توان مرضی را از طریق خود شناسی درمان نمود؟
ھر بیماری جسمی ، عصبی و روانی و اصولاً ھر عذاب و ناھنجاری مادی و معنوی برآمده از یک
وضعیت کلی از زندگی گذشته است و متعاقباً وضعیتی دگر را در کلّ نظام زندگی فرد ایجاد میکند
این مسئله شامل حال یک سردرد روزمره تا ھر بیماری سختی مثل سرطان می شود . این معنای
انسانی یک مرض است که ھرگز از دیدگاه دانش پزشکی و حتی در بخش روانپزشکی و روان درمانی
قابل فھم نیست و به کار نمی آید زیرا در پزشکی مدرن انسان بعنوان یک روح واحد با مجموعۀ
ھماھنگی از حیات مادی و معنوی مدّ نظر نمیباشد بلکه یک ماشین الکترو شیمیایی است . در واقع
دانش پزشکی ھر چه که پیشرفته تر می شود جزئی نگر تر یعنی تخصصی تر شده و ھر عضوی از
بدن را ھمچون قطعه مستقل از یک ماشین می یابد و بلکه ھر مرضی را پدیده ایی مستقل از وجود
مریض مورد بررسی قرار می دھد و این مھندسی وجود انسان است . تخصصی شدن دانش
پزشکی بر ادعای دقت بیشتر ھرگز به درمانی سریعتر و قطعی تر منجر نشده است و بلکه نتیجۀ
معکوس ببار آورده است . پس تخصصی شدن این علم ھرگز دارای حق علمی نیست مگر اینکه علم
را پدیده ایی در خدمت انسان ندانیم و بلکه انسان را خادم علم قرار دھیم که عملاً چنین است . دانش
پزشکی که انسانی ترین شعبه از دانش است که مستقیماً با تن و جان و روان انسان سروکار دارد در
جریان پیشرفت خود اینچنین ضد انسانی شده است پس تکلیف سائر علوم واضح تر است .
عرفان درمانی یعنی آنچه که ما ادعایش را داریم و در عمل به اثبات رسانیده ایم درست برخلاف
ماھیت دانش پزشکی انسان را اولاً بعنوان یک موجود واحد و روح یگانه می نگرد و دوم اینکه انسان
را مقدس ترین موجود عالم می داند و معتقد است که ھر دانشی اگر در خدمت انسان نباشد در علمی
بودن آن تردید است و بلکه دارای ماھیت ضد علمی است زیرا ضد انسانی است و اینکه علم مخلوق
انسان است پس بایستی خادم و تحت فرمان ارادۀ انسان باشد و اگر چنین نباشد از حیث حقانیت
علمی ساقط است . ما معتقدیم که مثلاً یک سردرد و یا یبوست و یا بدخوابی و عصبیت سربرآورده از
تمامیت فعل و انفعالات درونی و بیرونی فرد است ھمانطور که بر تمامیت حیات فرد اثر مینھد و لذا
بایستی تمامیت بیمار مورد مطالعه قرار گیرد تا مجرای پیدایش بیماری درک شود . به ھمین دلیل ما
در عرفان درمانی ھمۀ جوانب زندگی فرد را مورد بررسی و مکاشفه قرار می دھیم و با ھمدلی و
اعتماد بیمار تمامیت ارکان و اجزای زندگیش را برایش آشکار میکنیم و علل و بستر پیدایش بیماریش
را به او تفھیم مینماییم . و بیمار با مشاھده بی نظرانۀ زندگی خود و درک علل و منشاء بیماری دارای
نگاھی متعھدانه شده و بطور غریزی تحت شعاع این نگاه زمینه ھای بیماری را اصلاح و یا تغییر می
دھد . و این به معنا ی خود درمانی می باشد که به لحاظ دینی عین توبه و اصلاح اعمال است . به
ھمین دلیل مثلاً برای درمان یک آسم فرد بیمار به تدریج رژیم غذایی و برخی عادات و رژیم روابط
اجتماعی و روش امرار معیشت خود را اصلاح میکند و این یک انقلاب است پس درمان ما یک روش
کاملاً انقلابی می باشد . از این دیدگاه بیماری ھمچون وحی بدن تلقی شده که به بیمار پیام میدھد
و ما این وحی را برای بیمار به زبان احوال و افکار خودش ترجمه می کنیم .
بنابراین عرفان درمانی ھمان درمان انقلابی و دین درمانی و عمل درمانی و خود درمانی است و این
درمان در اکثر موارد موجب تغییر سرنوشت بیمار می شود و حتی شخصیت او را دگرگون می سازد
لذا درمان ما به قصد رستگاری می باشد و علاوه بر سلامت جسمی و روانی راھی برای تقرب الی
الله برای بیمار است . ما معتقدیم که درمان ھر مرض لاعلاجی کاملاً امکان پذیر است به شرطی که
فرد بیمار آماده باشد و بخواھد که کلّ سرنوشت خود را تغییر دھد بنابراین این راه و روش درمان
موجب از بین بردن سرنوشت جبری و سرآغاز یک زندگی اختیاری است در واقع این درمان براستی
رھایی بخش است . در اینجا بیماری وسیله ایی برای تعلیم و تربیت یک انسان ازاده و صاحب اختیار
سرنوشت خویش است . ما ھر بیماری را نھایتاً به طبیب خودش مبدل ساخته و بلکه از او یک حکیم
عرفانی می سازیم که سایرین را در این راه یاری دھد . حداقل و تنھا کاری که بیمار بایستی در رابطه
با این درمان انجام دھد اعتماد به ما و صداقت و درد دل کردن است . ما از ھر بیماری یک طبیب شفا
بخش و یک مؤمن عارف می پروریم .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 168
-------------------------------