شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

بی همتا

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

محصول عشق


محصول عشق


عشق چیزی جز جاذبه بین دو قطب متضاد نیست و لذا از قانون الکترومغناطیس پیروی می کند. دو

قطب مثبت و منفی بھم جذب می شوند و بعد از تخلیه بار الکتریکی از ھم دفع می شوند. عشق بین

انسانھا ھم بر ھمین اساس عمل می کند : جاذبه بین خوب و بد، مھربان وشقی ، پاک و ناپاک، مؤمن

وکافر، عاقل وجاھل و .... و لذا بھترین انسان عاشق بر بدترین انسان می شود یعنی ناپاکترین ھا جذب

پاکترین ھا می شوند و پاکی ونیکی را از آنھا می گیرند وسپس می روند. پس عشق عرصه مبادله نیکی

است و لذا قلمرو تربیت انسانھای پست است و تعالی معنوی و عرفانی انسانھای نیک. در این مبادله آدم

بد تبدیل به آدم خوب می شود وآن جناح خوب ھم به معرفت می رسد و بر حق نیکی خود علم می یابد.

رابطه بین نیکان از جنس عشق نیست بلکه دوستی و محبت و ارادت است . عشق مربوط به رابطه بین

نیک و بد است . آدم بد چون زالو بر قلب آدم خوب می چسبد و از خون نیکی میمکد وچون سیرشد می

افتد و به راه خود می رود. بھرحال ھر درجه وکیفیتی از عشق تحصیل ھمان درجه از نیکی و معرفت برای

طرفین رابطه است و بنابراین خلاقترین نوع رابطه بین انسانھاست و رابطه ای که چنین محصولاتی

نداشته باشد ھر چه باشد از جنس عشق نیست. عاشق به معرفتی برتر می رسد و معشوق به

نفسانیتی نیکوتر . و ھر چه که حقوق عشق بیشتر ادا شود محصولاتش بیشتر است . حق عاشق از

خود گذشتن است و حق معشوق ھم اطاعت است. در عشقی که این حق ھیچ ادا نشود محصولی جز

ندامت و تباھی ندارد.

از آنجا که انسان ذاتاً دشمن خویشتن است جذب ضد خود می شود و اینست راز عشق!


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 177

عشق پاك یعنی چه ؟

عشق پاك یعنی چه ؟

عشق خالص و محبت پاک یعنی کسی را برای خودش دوست داشتن : این یک تعریف بسیار کلی و

گنگ و بی محک است زیرا معلوم نیست که خود ھر کسی چیست که آن خود را دوست داشته باشیم .

آیا خود ھر کسی را برای خودش دوست داشتن یعنی مرید امیال او بودن ؟ اگر عاشق خالص به این معنا

باشد دارای چه حق و ارزشی است ؟ زیرا ھر کسی آرزوئی جز این ندارد که کسی را بیابد تا مرید

خواسته ھایش شود و ھمه امیال و آرزوھایش را برآورده نماید . این آرمان ھمه افراد بشری می باشد و

منشأ ھمه تزویر و فریبکاریھاست پس نمی تواند امری بر حق باشد و بلکه ناحق ترین میل بشر میباشد

.و لذا ھمه با ھزاران نمایش و ترفند در صدد ھستند که کسی را عاشق بر خود نمایند و برده امیال خود

سازند و لذا ادعای عشق خود بخود برانگیزنده چنین توقعی در معشوق است که : اگر راست می گوئی

چرا خواسته ھایم را ارضاء نمی کنی و از من توقع داری ؟

عشق مظھر اشد نیاز است و لذا مدعی عشق در واقع می گوید که : لطفاً بمن توجّه کن ،مرا بپرست و

امیالم را ارضاء نما و فقط تو می توانی مرا خوشبخت کنی ! این حرف دل عاشق است ولی معلوم نیست

که در جریان چه مالیخولیا و واژگون سالاری روانی این واقعیت وارونه می شود و لذا کل ماجرا عاشقی

غرق در جنون و سوء تفاھمی فزاینده تا سر حد جنایت است و به عداوتی ابدی ختم می شود . اگر

عاشق نیاز قلبی خودش را آنگونه که گفتیم بیان و عیان نماید ھرگز معشوقی به میان نمی آید و بلافاصله

ھمه می گریزند . عاشق که غرق در اشد نیاز است کل واقعیت روانی خودش را در نظر معشوق وارونه

می کند و می گوید که : آمده ام تا تورا به محبت تمام وجودم خوشبخت کنم ، من فرشته نجات و سعادت

ابدی تو ھستم ...! اینست که معشوق را دیوانه می کند و به ھزار سودای جنون آمیز مبتلا میسازد . در

حالیکه ھر یک طرف مقابل را مرید خود می پندارد یا می خواھد و او را یک طعمه و صیدی خارق العاده

می پندارد تظاھر به ایثار می کند .اینست که در عشق جز جنون و مالیخولیا و توقعات حیرت آور و افکار

پلید و عداوتھای پنھان و کینه ھای مخوف پدید نمی آید . ھر یک از طرفین فرد مقابل را پرستنده و مرید

بی چون و چراو بی توقع از خود می خواھد ولی تظاھری کاملاً معکوس می نماید . ھر فردی عاشق بر

پرستیده شدن خویش بواسطه دیگری است . ھر کس می پرستد تا پرستیده شود : اینست کل ماجرای

عشق ! ...


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 143

سرّ دل

سرّ دل

این راست است که دل نقطه سرّ وجود است و بزرگترین سرّ آن اینست که ھر که بغیر خدا و اھل خدا را

دوست بدارد و در خود جای دھد دچار حریق می گردد و خانمانش می سوزد.

کار دل جز عشق و دوستی نیست ولی عشق و دوستی با کسی که اھل دل باشد و حق دل را بشناسد

تا حقوقش را رعایت و ادا نماید و نه اینکه دل را به لجن و فساد بکشد. و جز خدا پرستان خالص و عارفان

واصل مستحق راه یافتن به دل نیستند و مابقی ویرانگر و ھلاک کننده دل و صاحب دل می باشند .

ممکن است گفته شود که عشق و دوستی و دلداده گی به اختیار و اراده آدمی نیست آری. ولی عقل و

معرفت به ھمین کار می آید که آدم دل را بھر کسی ندھد. چگونه ؟حواس آدمی مجاری ورود جھان به

دل است. وقتی آدمی گوش و چشم وسائر حواس خود را به نا اھلان ندھد دل ھم مصون می ماند زیرا

ھر آنچه دیده بیند دل کند یاد. در اینجا چشم مھمترین نقش سرنوشت ساز را برای دل ایفا می کند. نگاه

نکردن به نامحرمان و کافران و کلاً به بت ھای دنیوی و زرق و برق بازار امری است که در اراده انسان

است. انسان اختیار دل خود را ندارد ولی اختیار دیده و گوش و دست و پای خود را دارد که به سمت

نااھلان نرود و به آنان دل و گوش و چشم نسپارد تا خانه خدای خود را به آتش نکشد و در آن نسوزد.

بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 178


مکرها و نازها ( آسیب شناسی محبت)

مکرها و نازها

( آسیب شناسی محبت)

ھر که محبوب واقع شود چه بعنوان ھمسر و چه فرزند و یا دوست بطور غریزی به دام شیطانی می

افتد زیرا اراده به محبوبیت و پرستیده شدن ھمان اساس کفر و شیطنت است . و اما این شیطنت به

قصد پرستیده شدن فزاینده و سوء استفاده از محبت دیگران است . این سوء استفاده بصورت انواع ناز

آشکار می شود که ھر یک به مثابه یک مکر وحیله و فریبکاری است تحت عنوان این معنا که : اگر مرا

دوست می داری......

این مکرھا صور بسیار متنوعی دارد: تمارض، مظلوم نمائی، چاپلوسی ، عشوه و کرشمه، خدمات ویژه

و.... ونھایتاً کار به جائی می رسد که فرد تظاھر می کند که درحال فاسد شدن و ابتلای به بزھکاری و

فحشاء و اعتیاد است . بمیزانی که ناز چنین فردی بھمراه مکرھایش، پاسخ مناسبی پیدا کند و اجابت

شود این جریان تا سرحد جنون و مالیخولیا ادامه می یابد و کار را به نفرت و انزجار می کشاند و محبت از

میان می رود و چه بسا کینه جایگزین می شود. و اگر فرد از طرف مقابل پاسخ مناسبی نیابد و ارضاء

نگردد بتدریج روی به انتقامجوئی می نماید و در جریان این نمایشات چه بسا به یکی از این تھدید ھا

عملاً مبتلا می گردد و اینست که چنین محبوب جاھلی بناگاه فاسد و معتاد و بزھکار و ھرزه و خلافکار از

آب در می آید. اگر والدین یا ھمسر در قبال چنین رفتارھائی خردمندانه عمل نکنند فرد محبوب خود را تباه

می سازند. اکثر زنان و فرزندان عزیز دردانه که تباه شده اند از این گروه بوده اند.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد ششم ص 177


بتهاي مدرن

بتهاي مدرن

عصر مدرنیزم عصر بت پرستی ھای متنوع و مستمر و بلاوقفه و جھانی است . چرا که « مد » در فرھنگ

لاتین ھمان بت است . اگر بت پرستان عھد عتیق سالی چند بار در مراسمی و یا بواسطه نیازی به نزد بت

قبیله خود می رفتند و آنرا می پرستیدند امروزه شبانه روز آدمھا مشغول پرستش دھھا بت ھستند :

دکوراسیون خانه ، اشیای زینتی ، مبلمان ، تلویزیون ، کامپیوتر ، موبایل، اتومبیل و انواع مد لباس. این بت

ھا نیز دائماً از طریق رسانه ھا تزیین و تبلیغ می شوند و وسوسه پرستش را در مردمان تشدید می

کنند . امروزه ھر کالائی قبل از آنکه قابل مصرف باشد قابل پرستش است . ھر چیزی نخست باید

پرستیده شود و سپس مصرف گردد . مصرف به قصد پرستش است . مدرن بودن یعنی پرستش این بت

ھائی که ھر روزه به بازار می آیند . این کالاھا برآورنده نیازھای دنیوی بشر مدرن نیستند بلکه روح و روان

او را تسخیر نموده و او را به تملّک خود می آورند . و این ھمان واقعۀ مالیخولیای عصر جدید است که

انسانھا را تبدیل به اشیائی متحرک و دیوانه نموده است . و اینست که مثلاً کسی که پشت فرمان

اتوموبیل خود نشسته است فرمانده اتوموبیل نیست بلکه اتوموبیل است که او را میراند . آنکه در مقابل

تلویزیون یا کامپیوتر ھم می نشیند در کنترل آن است . و این حاکمیت و سلطه بت ھا بر ارواح بشر است.

و این معنای تکنولوژیزم یا مذھب تکنولوژی پرستی است . در اینجا تکنولوژی بر جای خود قرار گرفته و

سرنوشت بشر را در دست دارد و لذا امروزه شاھدیم که ھمه وقایعی که سرنوشت افراد و جوامع و

حکومتھا و ابرقدرتھا را تعیین می کند از بطن تکنولوژی رخ می نماید و ابر قدرت واقعی ھمان کارخانه

مدرنیزم یعنی تکنولوژی است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 255


عوارض تلفن همراه


عوارض تلفن همراه

امروز در اخبار علمی شنیدیم که وجود تلفن ھمراه در ھر منطقه ای موجب نابودی زنبور عسل و پروانه و
فرار پرندگان می شود . در اخبارھای علمی پیشین ھم مکرراً شنیده ایم که حاملان تلفن ھمراه بتدریج
دچار اختلالات عصبی و روانی شده و در بسیاری موارد دچار تشنجات صرع گونه می شوند . امواج تلفن
ھمراه موجب پیدایش تومور مغزی نیز می باشد و ھمچنین در عقیم سازی جنسی زنان و ناتوانی جنسی
مردان نقش مھلکی ایفا می کند . علاوه بر آثار شخصیتی مخربی که بر ھمه حاملان این تلفن درسراسر
جھان شاھدیم که یکی از آنھا ابتذال و حواس پرتی و اختلال حواس است . حتّی ثابت شده که امواج این
تلفن در شھرھا موجب تخریب سلولھای شنوائی و لامسه و بویائی در عامه مردم است و نھایتاً قشر
خاکستری مغز را تخریب می کند .

بدین ترتیب درک می کنیم که آثار مھلک امواج تلفنی و ماھواره ای بمراتب ھولناکتر از ویروس ایدز می
باشد . این امواج بر ھمه ارکان سلامت تن و روان و شعور بشر آثاری مھلک دارد . با اینھمه دانش حتّی
اندکی ھم در استفاده از این تلفن صرفه جوئی ھم نمی شود و جنون داشتن تلفن ھمراه رو به افزایش
است و بخش مھمی از ھویت فردی محسوب می شود . با اینکه عمده خاصیت این تلفن در بازیگری و
امور ثانویه و غیر واجب می باشد . این بدان معناست که بشر امروز چنان به دام افسون و جنون تکنولوژی
مبتلا شده است که کمترین اراده و شعوری برای حفظ جان خودش ھم ندارد و دانش مدرن ھم کمترین
کمکی به بشر مدرن نمی تواند کرد . انسان فدای تکنولوژی است .تلفن ھمراه این امکان را به بشر از
خود بیگانه داده است تا لحظه ای ھم با خودش نباشد . و اینست خاصیت جادوئی تلفن ھمراه و لذا بی
تفاوتی آدمھا نسبت به جان و سلامت روان خودشان امری طبیعی است . کل خاصیت افسونگری
تکنولوژی در بیگانه سازی انسان از خویشتن است که این افسونگری در تکنولوژی ارتباطات به اوج خود
میرسد و لذا مبتلایان به تکنولوژی ارتباطات مثل تلفن ھمراه تلویزیون و کامپیوتر دچار اشد جنون و
مالیخولیا و بی ھویتی می باشند و شبانه روز از روابط عاطفی مستقیم با خود وسائرین در فرار و ھراس
ھستند . اینان در روابط مستقیم با اطرافیان خود دچار تشنج و پرخاش شده و بسرعت ھمه روابط خود را
از دست میدھند . آنان حتّی با عزیزان خود ھم نمی توانند مستقیماً سخن بگویند بلکه ترجیح می دھند
تلفنی صحبت کنند . در تماس تلفنی عاشقند و در تماس حضوری خصم جان ھمدیگرند . در اینجا نیز می
توان تکنولوژی ارتباطات را به معنای تکنولوژی ضد ارتباطات درک نمود و معنای دجالّیت را در ماھیت
تکنولوژی تأئید نمود .
عشق انسان مدرن به خود – براندازی تا حدی است که اینھمه اخطارھا و ھشدارھای علمی ھم کمترین
اثری ندارد. این ھمان عشق به خودکشی تدریجی و انھدام روح و روان خویشتن است. این عاقبت عشق
به تکنولوژی است . این ھمان تسخیر شدگی روح انسان توسط تکنولوژی است . در اینجا تکنولوژی به
مثابه تجسد ابلیس بخوبی نمایان است که کل بشریت را به پای خود قربانی می کند .

از کتاب دایره المعارف عرفانی استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 161

نشئگی : راه خروج از جامعه

نشئگی : راه خروج از جامعه

آنگاه که فرد نه در درون خانواده عاطفه و فضائی برای نفس کشیدن می یابد و نه در بیرون از آن ، راھی

جز خروج از جامعه نمی یابد . این خروج به دو روش امکان می یابد : گرایش به مخدرات و قانون شکنی.

با تخدیر از خانه بیرون می رود و با شکستن قوانین عرفی و شرعی و اخلاقی ھم از جامعه خروج میکند

. این دو ملازم یکدیگر نیز می باشند . به ھمین دلیل عاطفی ترین افراد سریعتر خروج می کنند یعنی آنان

که عاطفی ترند ولی عقل فائق آمدن بر ستم را ندارند و این نوعی انتقام کشیدن از خویشتن نیز می

باشد .

یک فرد معتاد جھان ویژه خود را ایجاد می کند و دربھای ورود و خروج به افراد خانواده و جامعه را میبندد.

او بدینگونه زندان انفرادی اش را پدید می آورد .

معتادان برای خروج از این سلّول انفرادی جز اندک محبّت به چیز دیگری نیاز ندارند . لذا ھمه پروژه ھای

مبارزه با اعتیاد و مواد مخدر پاسخی وارونه میدھند .اعتیاد لکه ننگی بر بی عاطفگی وشقاوت خانواده ھا

و کل جامعه است . اعتیاد، بیش از آنکه موجب خفّت و رسوائی معتاد باشد موجب عذاب سائر افراد است

که بسیار شیک و بھداشتی و اصولی و اقتصادی زندگی می کنند ولی در پس پردۀ زندگیشان جز نکبت

و نفرت و تعفن نیست .

ھمه ما می دانیم که معتادان اکثراً به لحاظ شرافت انسانی و فضائل اخلاقی بسیار بھتر از اکثر مردمان

به ظاھر سالم ھستند و قلوبی بس رئوف دارند که از شقاوت و تزویر اطرافیان خروج کرده اند . اخلاق

معتادان و حتّی قاچاقچیان بمراتب شریف تر از واعظانی است که بر منبرھا جلوه ھای قدسی دارند و

جانماز آب می کشند . آنانکه در این خروج رھی بسوی حقّ نیافتند مخدر را یافتند که یک خودکشی

تدریجی است . این خودکشی دگرسوی خود پرستی جامعه است.


از " کتاب دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 240


بزرگترین معماي عرفانی دوران

بزرگترین معماي عرفانی دوران

به نام خدا

چرا بشر مدرن ھر چه که به لحاظ صورت و ظواھر زندگی و
آداب حیاتی و علوم و فنون زیست و آموزش و پرورش و تعلیم
و تربیت جھانی و خوراک و پوشاک و ھمۀ مصارف و نیازھا و
دردھا و بن بست ھا و شرایط حیاتی بر روی زمین و حتی زبان و
گویش و ادبیات و طرز فکر و باورھا و احساسات و عشق و
نفرت ھا بسوی ھمسانی و تشابه و وحدت می رود و به اخبار و
اطلاعات و آگاھی ھای مشترک می رسد و جامعۀ بشری تبدیل به
یک دھکدۀ جھانی می شود و ھمه در جریان احوال و اعمال و حوادث
ھمدیگر قرار میگیرند ولی به لحاظ روحی روز به روز تنھاتر و دورتر
و بلکه غیرقابل تحمل تر و عدوتر می شوند و ھر فردی تبدیل به یک
سلول انفرادی محبوس در تن خود می شود که این دژ انفرادی را مسلح تر
می سازد تا کسی به حریم تنھائی او نزدیک نشود و به او راه نیابد در
عین حال که از تنھائی نفرت دارد و شبانه روز از آن می گریزد دربدر به
جستجوی یک دوست است و نمی یابد . چرا ؟
این بزرگترین و محوری ترین و جھانی ترین مسئله و معما و تضاد
وجودی انسان مدرن است .این به چه معنائی است ؟ چرا چنین است و
چه راه حلی دارد ؟

چرا بشر مدرن ھر چه که شبیه تر و ھمدردتر میشود ضدتر میشود ؟

چرا بشر مدرن ھر چه جمع تر می شود به لحاظ روانی فردتر و تنھاتر میشود ؟

چرا بشر مدرن ھر چه ھمدردتر می شود دردمندتر میشود و از ھم می گریزد ؟

راز این ھمسانی و شباھت و تجمع روز افزون چیزی جز تکنولوژی نیست .

پس سئوال اینست که چرا تکنولوژی بشر را با چنین معما و تضادھائی روبرو کرده است ؟

چرا بشر مدرن ھر چه که به امیال خود نزدیکتر می شود و بکامتر
می گردد شاکی تر و یاغی تر و متشنج تر و ھراسان تر و تروریست تر میشود ؟

این بکام رسیدگی نیز از برکات تکنولوژی مدرن است .

پس چرا تکنولوژی روز به روز بشر مدرن را قحطی زده تر و وحشت زده تر و دیوانه تر میسازد ؟

تکنولوژی موجب تجمع و نزدیکی فیزیکی و خبری روزافزون انسانھا و جوامع با یکدیگر شده است . پس

چرا این نزدیکی باعث دوری و بلکه نفرت باطنی شده است ؟

چرا تکنولوژی بشر را به نفرت از یکدیگر و بلکه خودش رسانیده است ؟ به خودکشی ! اعتیاد ! ترور !

در حقیقت باید گفت که در کار تکنولوژی یک تکنولوژی بسیار لطیف فریبنده و شیطانی وجود دارد .

آیا تکنولوژی تکنولوژی چیست ؟

آیا روح تکنولوژی چیست ؟

آیا خدای تکنولوژی چیست ؟

ھر چه باعث فریب بشر شود شیطانی است . پس تکنولوژی و
فلسفۀ تکنولوژی ھمان ابلیس است . وخدای تکنولوژی ابلیس است .

یکی از ترفندھای دیگر ابلیس در قرآن زیباسازی و موجه کردن و
تقدیس اعمال بشر است . و این تماماً درذات تکنولوژی است .

یکی دیگر از صفات ابلیس کبر و غرور در بشر است . و بشر مدرن و
تکنولوژیست متکبرترین و مغرورترین بشر تاریخ است . آدمھای
پشت کامپیوتر را نگاه کنید !

یکی دیگر از صفات ابلیس در قرآن اینست که انسانھا را به عذاب
می افکند و رسوا می سازد . و این نیز صفت بارز دیگری از
تکنولوژی است که ذکرشرفت .

یکی دیگر از صفات ابلیس ایجاد تفرقه و عداوت و جنون و جنایت
در بشر است و این ھم از صفات بارز تکنولوژی است ھمانطور که ذکرش رفت .

یکی دیگر از صفات ابلیس در قرآن وعده دادن و عمل نکردن است . و
این ھم از صفات برجستۀ تکنولوژی و مدرنیزم حاصل از آن است .

یکی دیگر از صفات ابلیس اینست که انسان را از فقر آینده می ترساند و
سپس بدنبال خودش می کشد .

و این ھم ویژه گی تکنولوژی و عصر مدرنیزم است .

یکی دیگر از صفات ابلیس ایجاد شتاب و حرص در بشر است که این
دیگر بزرگترین صفت تکنولوژی است که ذات سرعت وشتاب می باشد .
و تکنولوژی یعنی تکنولوژی سرعت .

یکی دیگر از صفات ابلیس در بشر ھوس بازی و تنوع پرستی است
که تکنولوژی خدای ایجاد ھوس در بشر است.
یکی دیگر از صفات ابلیس انکار امر خداست . و عصر تکنولوژی عصر
کفر آشکار است و آدمھا ھر چه تکنولوژی پرست ترند کافرترند .

یکی دیگر از صفات ابلیسبه برده گی کشانیدن مرد به دست زن است و
این ھم از ویژه گی تکنولوژیزم است که شعار برابری زن و مرد و
بلکه برتری زن میدھد .

یکی دیگر از صفات ابلیس در قرآن اینست که پاکی و پلیدی و حق و
باطل را در نزد بشر مساوی میسازد . و عصر تکنولوژیزم عصر
برابری ھمۀ ارزشھای خوب و بد است . و خود تکنولوژی ھمان تکنولوژی
ھمسان سازی ھمۀ امور است .
یکی دیگر از صفات انسانھای شیطان پرست در قرآن اینست که بظاھر
متحدند و به باطن قلوبشان از ھم نفرت دارد . و این ویژه گی انسان
تکنولوژیست و مدرن است : ھمه با ھم و منزجر از ھم !

یکی دیگر از صفات ابلیس در بشر ایجاد عداوت بین زن و شوھر است .
و این از ویژه گی انسانھای تکنولوژی پرست می باشد و جوامع پیشرفتۀ
صنعتی که خانواده را منھدم کرده اند . تکنولوژی برابرسازی زن و مرد
باعث انھدام خانواده و نھایتاً انھدام تمدن بر روی زمین است .

بنابراین تکنولوژی شناسی عین ابلیس شناسی در قرآن است .
پس تکنولوژی تجسد ابلیس در جھان ماست . ھمانطور که ھمۀ صاحبان
بزرگ پیشرفته ترین تکنولوژیھا ھمانا امپریالیست ھا و صھیونیست ھا
و آدمخواران و جھانخواران بین المللی ھستند وشیطان ھای بزرگ .

و دیگر از صفات ابلیس ایجاد بخل و سلطه گری و سروری و احساس کبر
و برتری بر سائر مردم است که این در رأس صفات امپریالیزم است که
خدای تکنولوژی است که قصد رھبری بر کل جھان و بشریت را دارد
.
پس تکنولوژی ھمان دجال بزرگ عصر ماست و ھمۀ ویژه گیھای دجال
در روایات مذھبی دربارۀ تکنولوژیمصداق یافته است . ھمچون خر دجال
که خری آھنین و غول پیکر است که از دھانش آتش و از مقعدش دود
خارج می شود . و این ماشین آلات و صنایع و قطار و ھواپیماھا و
موشک ھاست یعنی خود تکنولوژی. آیا نه اینست ؟!

یک سئوال : آیا می شود در مسابقۀ تکنولوژی و رسیدن به تکنولوژیھای
برتری که در نزد شیطان است نجات یافت و به خدا رسید ؟

آیا از طریق دجال و شیطان می توان بر دجال و شیطان مسلط شد ؟
آیا به یاری شیطان می توان به خدا رسید ؟

پاسخ به این سئوال با علمای دینی و روحانیون و مراجع اعظم است !

پس پرواضح است که شیطان بزرگ آمریکا نیست بلکه تکنولوژی است
و تکنولوژی پرستان و صاحبان تکنولوژیھای برتر ھم لشکریان شیطان
ھستند که البته آمریکا فرماندۀ کل قوای این لشکر است و ھر فرد و جامعه
و نظامی که به تکنولوژی پرستی مبتلا می شود به این لشکر ملحق شده
و از جنود شیطان است .
و اما برخی از ماسئوال می کنند که " خود شما ھم که از اینترنت و
تکنولوژی برای پیام رسانی استفاده می کنید . " پاسخ ما : برای پیام رسانی
به اھالی دوزخ بایستی از جان گذشت و وارد دوزخ شد تا آنان را از مکر
شیطان باخبر کرد که : این دوزخ است نه بھشت!

پس این از ایثار ماست . و آنانکه این سئوال را طرح می کنند یا بسیار
ساده اند یا بسیار شیطانی ! این نبرد تن به تن ما باشیطان است و جنودشیطان !

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 175

فلسفه رنج

فلسفه رنج

ھر درد و رنج و گرفتاری و عذاب مادی و معنوی وعاطفی بشر انگیزه ای برای فھمی برتر است و در واقع

جز برانگیختن قوۀ ادراک رسالت دیگری ندارند .

پس حماقتی برتر از این نیست که آدمی بجای تفکّر و تأمل و تعمق در ریشه ھا و علل رنجھایش بلافاصله

مترصد تسکین و علاجش شود و لذا ھمه راه حلھا و درمانگریھای بشری منجر به لاینحل ترشدن مسائل و

عمیقتر شدن عذابھا می شوند زیرا علاج ھر درد و رنجی در معرفت دربارۀ آنھاست و بقول علی (ع)

« . دوزخی جز بی معرفتی نیست »

اگر انسان تنھا حیوان رنجور جھان است بدان دلیل است که فلسفه وجودی انسان بر معرفت است و

انسان خلق نشده الا اینکه علت و معنا و اسرار ھستی خود را فھم کند و نھایتاً خالق خود را بشناسد و

بپرستد و با او دوستی نماید .

بنابراین ھر که رنجورتر و گرفتارتر است بیشتر مدنظر پروردگار است و لیاقت بیشتری برای کسب معرفت

دارد و امر به عرفان و خودشناسی و خداشناسی می شود . لذا برای اھل ایمان و معرفت ، کفری برتر از

علاج مادی و صوری رنجھا و گرفتاریھا نیست بخصوص رنجھای عاطفی که عرصه تنھائی ھستند و وای بر

کسی که از تنھائی بگریزد زیرا پروردگار در قلمرو تنھائی به انتظار انسان است . تنھائی صراط المستقیم

بین خود و خداست .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 260


بررسی یک بیماري ملی : دانشگاه زده گی!

بررسی یک بیماري ملی : دانشگاه زده گی!

( فرهنگ اسراف )

اھل سواد اھل جدل است یا بقول اروپائیان دیالکتیکی و اھل دیالوگ است چرا که کل سیر تعلیم چیزی

جز دیالوگ و گفتگو و چون و چرا و علیت نیست . و این ھمان داستان منطق است و قیاس.

ھر چند که مولانای ما اھل قیاس و اھل کتاب را ابلیس زدگان می نامد که براستی ھم چنین است ولی

دانشگاه و دانش عاریه ای و مدرسه ای ھمین است . یا باید بکلی انکار و تعطیلش کرد و یا امکان جدل و

علیت را باز گذاشت وگرنه دانشگاھھای ما کانونھای خفقان منطق و منطق خفقانی و دیالوگ نیھیلیستی

و بستر خود- مسخره گی و خود- براندازی ھویتی خواھندشد ھمانطور که شده اند .

دانشجو یا باید بفھمد یا باید اعتراض کند وگرنه به خودکشی ھویتی روی می کند یعنی اعتیاد و خود-

مسخره گی که ھر دوی این واقعه راشدیداً نظاره می کنیم .

بخصوص که دانشگاھی پرھزینه ھم باشد ھمچون دانشگاه آزاد و یا دانشجویان سراسری که در سائر

شھرھا تحصیل می کنند که باید بتوانند ھزینۀ یک زندگی مجردی را تأمین کنند که ھزینه ای کمرشکن

است .

و بدینگونه است که دانشجوی ما به ھنگام فارغ التحصیل شدن موجودی است با یک مدرک بیکاری بھمراه

یک قرض کمرشکن و تعھد کشنده اش در مقابل خانواده اش که کمرش زیر بار ھزینۀ فرزندش خم شده

است .

اینک بی ھویتی ، خودمسخره گی ، خفقان منطقی ، بیکاری و بیعاری و شرمندگی در خانواده را با ھم

ترکیب کنید و ببینید که چه پدیده ای حاصل می آید . آیا این موجود جز راه خود تخدیری و تبھکاری راه گریز

دیگری پیشروی دارد ؟ البته مشکل ازدواج و فشارھای غریزی و حیاتی حاصل ازسرکوبی جنسی را ھم

به آن اضافه کنید .

بدین ترتیب سه شاھراه در مقابل روی اوست : خود تخدیری ، فساد اخلاقی و جنسی و جستجوی راھی

برای ھر چه سریعتر پولدارشدن که بمعنای تبھکاری است . بنابراین بطور خلاصه سه امر عاید می شود :

اعتیاد ، زنا و ربا.

مشکل تخدیرش را قاچاقچیان حل می کنند . مشکل زنایش را دانشجویان دختر و مشکلات ربایش را ھم

بانکھا حل میکنند .

این دانشجوی فارغ التحصیل شده بزودی مبدل به یک معتاد بدھکار طلاق گرفته می شود . موجودی که

تبدیل به یک بمب آمادۀ انفجار شده است که البته جز در خودش منفجر نمی شود و جز خود و دو تا


خانواده را نابود نمی کند یعنی حداقل ده نفر را نابود می سازد این موجود تحصیل کرده . علاوه براینکه

خود مبدل به یک طاعون اجتماعی شده است و کل جامعه را بسوی سرنوشت خودش می کشاند .

آیا فقدان چنین دانش و دانشگاه و دانشجوئی به نفع دین و دنیای جامعه نیست؟

آیا براستی به کجا می رویم ؟ آیا این ھم یک سیاه نمائی و تھمت ناحق به نظام است ؟ ھمه اعتراف

دارند که در تاریخ دانشگاه ایرانی ، دانشجویانی بدبخت تر از این نداشته ایم . دانشجویانی بیسوادتر از

این ، بی ھویت تر از این و مفلوکتر از این . تا دو نسل قبل از این دانشجو در کشورمان یکی از خوشبخت

ترین عناصر اجتماعی بود و خانواده اش ھم سرفرازترین خانواده ھا بودند ولی امروزه کاملاً معکوس شده

است .

امروزه یک دانشجو برای انھدام خانواده اش کفایت می کند . این چه دانشجوئی است . این چه دانش و

دانشگاھی است . روزی امام خمینی گفت که " ھمۀ بدبختی ھای ما از دانشگاه است " او دانشگاه

امروز ما را ندید وگرنه امر به تعطیلی ھمۀ دانشگاھھای سراسر کشور میداد .

در جامعۀ ما به دانشگاه رفتن مثل به خارج رفتن است و یک فخر مالیخولیائی محسوب می شود . یک

دانشجو در دانشگاه ھمه کاره می شود البته به استثنای دانشجو . به دانشگاه رفتن بمعنای چیزی شدن

است صاحب ھویت شدن . و این دال بر بحران ھویت در جامعۀ ماست که مدرک دار شدن مترادف آدم

شدن است . از پدری پرسیدم که دختر جوانت چرا شبھا به خانه نمی آید آیا نگران نیستید ؟ با حالتی

تحقیرکننده گفت : دخترم دیگر دانشجو شده است چه جای نگرانی آقا . شما مثل پدربزرگم فکر می کنید

تعجب میکنم چطور مدرک دکتری به شما داده اند آنھم در آمریکا .

این منطق و فرھنگ کل جامعۀ ما دربارۀ دانشگاه و دانشجو است . آنھم در جامعه ای که ھر روز شاھد

اخبار فساد در محیط دانشگاه ھستیم . پس این یک بحران ھویت فقط در نسل جوان نیست بلکه دامنگیر

نسل پیر ھم شده است . امروزه حتی پدربزرگ و مادربزرگھای ما نیھیلیست و لیبرال شده اند .

دانشگاھھای ما ھمه دانشگاه آزادند و کانون آزادی محسوب می شوند درست مثل خارج رفتن . و اینست

که اینھمه مشتری دارد و دانشجویان دختر بیشتر از پسر ھستند . و مادربزرگھا ھم ھوس دانشگاه کرده

اند از فرط عشق به علم !؟

عشق به دانشگاه ، عشق به دو چیز است : پُز و آزادی ! و اینست که براستی دکتراھای ما از دیپلم ھای

دو دھۀ پیش بیسوادترند .

دانشگاه پرستی و مدرک پرستی در جامعۀ ما براستی بی نظیر است و در جھان مشابه ندارد . این علم

پرستی نیست یک مرضی است مثل غرب زده گی . ھر چه که از دین و معرفت و ایمان و معنویت کم می

آوریم این ارزشھای کاذب سربرمی آورد : جنون ورزش، ھنر ، دانشگاه ، ملیت بازی و شاھنامه پرستی

. و ھمۀ اینھا در حد نمایش.

دانشگاه در جامعۀ ما مکافات نیھیلیزم ( پوچی ) حاکم بر فرھنگ عمومی است که حتی دولتمردان ما را

ھم در بر گرفته است .

مھم فقط به دانشگاه رفتن است و نه اصلاً چه دانشگاه و چه رشته ای . اتفاقاً شھری غیر زادگاه باشد

بسیار بھتر است . و اینست که بخصوص دانشگاھھای آزاد در ھر شھر و روستائی کانونھای اشاعۀ

فسادند : اعتیاد و فحشاء ! و نیز تورم مسکن در قلب روستاھا .

آیا اعتیاد و فحشاء و تورم از ارکان مصالح نظام ما ھستند که کسی را برنمی انگیزند و بلکه انتقاد در این

موارد به مثابۀ تھمت به نظام ھم محسوب می گردد ؟ دانشگاه زده گی یکی از مھلکترین امراض فرھنگی

جامعۀ ماست که خود مھد تولید ھمه نوع فساد است : بیکاری ، فحشاء ، تورم ، ربا ، اعتیاد و لاابالیگری تا

قلب روستاھا . در برخی از شھرستانھا مردم برعلیه دانشگاه تظاھرات می کنند . و این پدیده ای مختص

جامعۀ ماست .

این دانشگاه زده گی یک عذاب و رسوائی ملی است یک بدبختی عُظمی است . یک امّ الفساد است .


در حالیکه از آغاز انقلاب تا به امروز جمعیت کشور ما دو برابر شده و باسوادان ما ده برابر شده و

دانشجویان ما بیست برابر شده اند ولی شمارگان انتشار کتاب نصف شده است . این مسئله نیز بیان

دیگری از معنای دانشگاه ضد دانش و سوادآموزی ضد فرھنگ است .

دانشگاه زده گی یکی از نمادھای مرگبار فرھنگ اسراف و اسراف فرھنگی است که بمراتب از اسراف

اقتصادی مھلکتر است و خود یکی از کانونھای اصلی تولید فرھنگ اسراف می باشد .

آمارزده گی که یکی از تولیدات فرھنگ اسراف و اسراف فرھنگی است بیانگر انحطاط عقل و نگرش واقع

بینانه است و سقوط بینش فرھنگی در جامعۀ ما . تا آنجا که حتی برای احیای فرھنگ راه حلی جز

افزایش بودجه بنظر دولتمردان ما نمی رسد . این پول زده گی و ماتریالیزم بمعنای واقعی کلمه است .

جامعۀ ما به لحاظ فرھنگی اقتصاد پرست ترین جوامع در جھان است . این بمعنای سقوط ھمۀ ارزشھای

معنوی و اسلامی و انقلابی است . این بمعنای آن است که ھر چه سریعتر بایستی به خویشتن انقلابی و

دینی خود بازگردیم .

اینکه چرا به چنین مرض مرگباری دچار شده ایم قبلاً در مقالات و رساله ھای متعددی مورد بررسی قرار

گرفته است . یکی به دلیل وضعیت تاریخی و آخرالزمانی دوران ماست که موقعیتی جھانی است و دیگر

به دلیل انحرافات و خطاھای ذاتی کل جامعه و دولتمردان و ایدئولوگھای نظام ماست که از ھمان آغاز

انقلاب شروع شد که در این باب نیز قبلاً سخن گفته ایم . ولی ھمانطور که قبلاً نشان داده ایم وقایع

برادرکشی و جنگھای گروھکی بر سر قدرت و حمام خون داخلی در دھۀ اول انقلاب علت اصلی و آغازین

این وضعیت کنونی ماست که جامعۀ ما را دچار مرگ مغزی کرده است .

نبرد خونین ایدئولوژیک در دھۀ اول انقلاب علت العلل سکتۀ فکری و فرھنگی در جامعه و بخصوص نسل

جوان و انقلابی ما بوده است که این نبرد بصورتی نامرئی تر و غیرخونین تا به امروز ادامه دارد . این سوء

استفاده از آزادی بود که کل پیکر جامعۀ ما به آن مبتلا شد و آنانکه قدرت را به چنگ آوردند ایدئولوژی خود

را بطور یکجانبه بر ھمۀ مردم مسلط ساختند و ھر فکر و آرای دیگری را متھم به الحاد و التقاط و مرگ و

نابودی نمودند و از آنجا تا به امروز مغز کلی جامعۀ ما از فرط وحشت دچار سکته شده است و اینست که

امروزه بجای اینکه بطور طبیعی شمارگان انتشار کتاب حداقل بیست ھزار جلد باشد به ھزار جلد تنزل

یافته است . و اینست علت العلل ھمۀ مفاسد و از جمله این بیماری دانشگاه زده گی و مدرک زده گی

صوری که جبران ھویت و فکر و معنویت در جامعه شده است : من مدرک دارم پس ھستم ! من به

دانشگاه می روم پس اھل دانش ھستم !

آزاد اندیشی کارگاه تولید فرھنگ و فکر و ھویت و معنویت در یک جامعه است . آزادی آغازین انقلاب ما

بسرعت تبدیل به ضد آزادی شد و آزادی اندیشه را به قتل رسانید . یعنی کارخانۀ فرھنگ و ھویت ما

تعطیل شد . اینست مسئله !

خود – سانسوری حاصل از حمام خون گروھکی دھۀ اول انقلاب شاھرگ اندیشه را در جامعۀ ما زد و خون

در مغز جامعۀ ما متوقف شد . آن ھراس ملی تبدیل به ھویت ملی شد و حاصل شد این که می بینیم .

شعار " اسلام ناب " موجب شد که ریشۀ اسلام خشکید . اینست مسئله ! فرھنگ و اندیشه به اتھام "

التقاط " به قتل رسید .

ما دربارۀ علاج و چه باید کرد این درد و فلاکت ملی مقالات و رسالات متعددی نگاشته ایم که گوئی کسی

را بکار نمی آید . ولی آگاھی بر درد نیمی از درمان است .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 178


first
515253545556
57
585960