افسرده گی (بیماري عصر مدرنیزم)
موضوعات: دین،اسلام،قیامت،آخرالزمان،بهشت،جهنم،گناه،عذاب،حجاب،,درمان بیماری ها- ترک اعتیاد,
برچسب ها: افسردگی , آخرالزمان , شادی , نشاط , کمبود محبت ,
[ بازدید : 133 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
عیاشی و فحاشی
عیاشی و اراده به خوشگذرانی واکنش فقدان ھر عیش و سرور و نشاط زندگی دردل بشر است و
نشانه افسرده گی می باشد . و لذا آنان که افسرده تر و دلمرده ترند بیشتر تظاھر به عیش و قھقھه و
عربده می کنند و این از علائم کفر قلبی است .
و امّا چرا عیاشی ھا غالباً به فحاشی و عربده و بی آبروئی منجر می شود و لذا به تشنجی مضاعف
منتھی می گردد و این تشنج مجدداً مترصد برون افکنی است که در برنامه ھای عشرتکده ای و
عیاشیھای فرمالیستی و نمایشی خودنمائی می کند و در جنایت کامل می گردد.
تشنجات درونی انسان ھمواره در عرصه برون افکنی حتّی در عیّاشی ھایش ھم بصورت فحاشی و
اغتشاش آشکار می شود و فاحشگی و وقاحت نفس را بر می تاباند . اینستکه آنھائیکه بواسطه بخل
و کینه و کفرشان دارای قلوبی افسرده و منجمد و روانی راکد ھستند بیشتر جنب و جوش و عربده و
رقاصی می کنند تا اندکی آن سیاھی و ثقل و رکود باطن را برون بریزند و ادامه حیات یابند . اینست که
عیش کافران ھمواره با فحش و وقاحت و اغتشاش و عربده توأم می شود و این امری اجتناب ناپذیر است
و بمانند رقص در زنجیر است . ھمه جنایتھا در انتھای یک جریان عیاشی رخ می نمایند و به مثابه غایت
برون افکنی تشنج و جنون است .
انسانی که دلی زنده و روانی با انبساط و زلال و خلاق دارد در ھمه حال از زندگی لذّت می برد حتّی در
رنجھایش نیز لذّتی برتر نھفته است و لذا نیازی به عیاشیھای برنامه ریزی شده ندارد . ولی جشن و
عروسی و عزای کافران جملگی تشنج بار و با عربده است . آنھا از ھر فرصتی برای برون افکنی ثقل و
سیاھی دل بھره می گیرند و این به مثابه استفراغ روانی است و برون افکنی آتش دوزخ .
از کتاب "دایره المعارف عرفانی" استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 230
انواع افکار و احساسات
آیا چند نوع فکر یا احساس داریم ؟ افکار اقتصادی ، سیاسی ، علمی ، فلسفی، اخلاقی ، طبّی ، تربیتی
و .....انواع نظامھای فکری ما ھستند . احساس جاذبه و دافعه ، احساس امید و یأس، احساس عشق و
نفرت ، احساس شادی یا غم ، احساس قدرت یا ضعف ، احساس مرگ و زندگی و احساس بود و نبود نیز
انواع نظامھای احساسی و عاطفی ما بشمار می آیند . ولی ھمه این انواع نظامھای فکری و عاطفی
بطور کلی به دو دسته و ماھیت تقسیم می شوند : درون گرا یا برون گرا . مادی یا معنوی ، دنیوی یا
اخروی . ھر فکر یا احساسی یک حرکت است و مقصدی را پیشروی دارد و می جوید . این حرکت یا
بسوی درون ماست و پاسخی را در خود ما جستجو می کند و یا بسوی برون است و ھدفی را در بیرون
می جوید . افکار و احساسات بیرون رونده دیر یا زود مواجه با شکست و ابطال می شوند و بدینگونه منشأ
تولید فکر و احساس در وجودمان را مأیوس و پوچ و عقیم می کنند . فکر و احساسی که از وجود ما به
بیرون می رود دیگر از احاطه ما خارج است و ما را بازیچه شرایط و آدمھای بیرونی می کند و اسیر خود
می سازد و به بردگی می کشد . ولی فکر و احساسی که به اعماق درون ما نقب می زند ھمواره در
احاطه و نظارت و رھبری ماست . ھر فکر و احساسی مثل نوری اعماق ما را می شکافد و ما را به
ظلمات باطن ما ھدایت می کند و اعماق ھزار توی باطن ما را بر ما آشکار می کند . و این جھان خودی و
وجودی ماست . این ھمان جھان اخروی و جاودانه ماست و قلمرو سلطنت معنوی ماست . ھر فکر و
احساسی مثل تیر و شھابی است که یا بسوی برون پرتاب می شود و یا بسوی درونمان. آنچه که بسوی
برون پرتاب می شود ھمواره به سنگ اصابت می کند و پوچ می شود . ولی آنچه که بسوی درون پرتاب
می شود تا ابد در جریان است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص214
افسرده گی
(بیماري عصر مدرنیزم)
در ھیچ دوره ای از تاریخ ھمچون عصر جدید ، بشر بازی و عیاشی نکرده است و تا این حد شکم و
زیرشکمش سیر نبوده و نرقصیده است. و با اینحال بشر مدرن، افسرده ترین بشر تاریخ است و لذا
بخش عظیمی از برنامه ھای فردی و حکومتی در جھت سرحال آوردن و شاد نمودن مردمان است و
بودجه ھای کلانی به این امر اختصاص یافته و ھر روزی یک عیش جدید و داروی نشاط آور جدیدی به
بازار می آید ولی گویا فقط افسردگی را حادتر و پیچیده تر می سازد. اینھمه گرایشات تخدیری و
تحریکی و بزھکاریھا نیز درخدمت به عیش آوردن بشر است و بخش عمده ای از مفاسد و بحرانھا نیز
محصول این تلاش مذبوحانه است.
گوئی کسی نمی داند که نشاط و امید و حیات امری قلبی و روحانی است و با این القاعات بیرونی
اتفاقی نمی افتد الا اینکه دل آدمی، مأیوس تر می شود و عقده ھایش شدیدتر می گردد.
ھر عضوی از وجود انسان غذائی دارد و دل نیز غذای خاص خود را دارد وغذای دل محبت است. و لذا
افسرده گی معلول فقدان محبت است و دل انسانھا در قحطی بسر می برد تا آنجا که می میرد
و خودکشی ھای رنگارنگ آغاز می گردد. و کانون محبت خانواده است که در قحطی محبت بسر می
برد و لذا آدمھا ھمه از خانه بیزارند و در خیابان به جستجوی محبت ھستند.
واقعیت اینست که آدمھا از چشم خودشان افتاده اند و ھیچکس حتی قادر نیست که خودش را
دوست بدارد زیرا براستی ھم موجودی دوست داشتنی نیست وگرنه آدمی ذاتاً خودپرست است.
پس آنقدر زشت شده که حتی ذاتش ھم به او پشت نموده است. پس از دیگران توقعی نمی تواند
بود.
دلی که از خدا بیگانه شده باشد از کانون محبت بیگانه است. و آنچه که قلوب ما را از این کانون دور
ساخته افکار متکبرانه و پلید ماست و اعمال زشت ما که محصول طبیعی افکار ماست. تکبر و غرور
حاصل از رفاه و تکنولوژیھا و مالکیت ھا و مدارک و ادعاھای جعلی و آموزه ھای توخالی و دھان پرکن،
قلوب ما را شقی و سنگ کرده است. تلویزیون و ماھواره و اینترنت و تبلیغات، لحظه ای بما مجال
توجه به دلمان را نمی دھد تا حالی ھم از خودمان بپرسیم. و بناگاه احساس میکنیم که دیگر چیزی
در ما نیست و آن نور زندگی است. و آنگاه بجای بازگشتن بخود و اصلاح افکار و امیال و اعمال خود
روی به متافیزیک و دعا و نماز و مدیتیشن و جن و روح و ھیپنوتیزم و .... می آوریم که بیگانگی ھا و
دیوانگی ھای مضاعفند. نماز و دعا برای دلی که مرده مثل فاتحه خواندن بر اھل قبور است. بجای اینکه
از راه آمده بازگردیم به تزئین و آرایش مرده می پردازیم و یا به جستجوی مقصرھا میپردازیم که چه
کسانی موجب مرگ روح ما شده اند و البته الا خودمان.
آری اینک که ھمه امکانات خوشبخت بودن فراھم است اصولاً کسی وجود ندارد که بخواھد خوشبخت
شود زیرا کل دل و جان و روح ما خرج امکانات شده است. اینک فقط اتوموبیل و موبایل و کامپیوتر و
تلویزیون و آپارتمان ما خوشبخت ھستند و لباسھای ما . ولی در داخل این فضا دیگر کسی نیست.
انسان تبدیل به اشیاء شده است و این یعنی مدرنیزم!
یاد آن بیماری افتادم که یک ملّاک بزرگ بود و بیماریش این بود که ھر چند وقت یکبار کل وسائل
زندگیش را جمع می کرد و آتش میزد و با این روش میتوانست ادامه زندگی دھد. جز من کسی او
را درک نمی کرد.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد اول ص 189
---------------------------