شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

بی همتا

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

زناشوئی مالیخولیائی ( آخرالزمان زناشوئی)


زناشوئی مالیخولیائی

( آخرالزمان زناشوئی)


آخرالزمان ھویت مردانه ھمانا به آخر رسیدن مرد با مردانگی خویش است ھمانطور که آخرالزمان ھویت

زنانه ھم به پایان رسیدن زن با زنانگی خویش است .

به بیان دیگر این ھمان به پایان رسیدن ھویت مادری زن و ھویت پدری مرد است. و این بمعنای به پایان

رسیدن غیرت در مرد و عصمت در زن است و یا به پایان رسیدن اراده و مسئولیت مردانه در مرد است و به

پایان رسیدن محبت و وظایف زنانه در زن است. و این به پایان رسیدن عمر تاریخی خانواده است. در چنین

وضعی یک خانواده ایده آل و پابرجا در صورتی ممکن می آید که زن یا مرد لااقل یک نفر در خانه نباشد و

بچه ھا نیز غرق در تلویزیون وکلاسھای به اصطلاح ھنری و شبه تقویتی در بیرون باشند. مرد روابط

خودش را دارد وزن ھم روابط خود را و بچه ھا نیز. و ھنگامی می توان فاجعه را شاھد بود که ھمه

اعضای خانواده در خانه باشند و ھیچ میھمانی ھم بعنوان سپر بلا و مخفی گاه در کار نباشد و تلویزیون

ھم برنامه جذابی نداشته باشد. و اما نام و عنوان این زندگی بدینگونه تقدیس میشود: عشق، آزادی،

استقلال، ایثار و ...... این مکتب « ھر که برای خودش » می باشد.

و آنچه که بناگاه این ثبات مصنوعی را بر ھم می زند فرزند است که بناگاه مبتلا به جنون و یا فساد و

رسوائی می شود. که البته نام این جنون، نبوغ است و نام این فساد ھم حقوق بشر !


از کتاب " دایر ه المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 119

روانشناسی بهشت و جهنّم

روانشناسی بهشت و جهنّم

انسان، حیوانی آتشخوار است و ھر چه که بیشتر آتش می بلعد عطش او در مصرف بیشتر انرژیھا

شدیدتر می گردد. نگاه کنید که بشر در طول تاریخ بتدریج ھمه زمین را به آتش کشیده و یا تبدیل به آتش

نموده است. از سوزانیدن ھیزم تا زغال سنگ و سپس نفت و اینک انرژیِ اتمی. براستی انسان یک غول

منجمد و یخی است که ھیچ گرمائی نمی تواند سرمای ذاتش را رفع نموده و اندکی گرمش نماید. و

ھرچه که جلوتر می رود گوئی یخ وجودش ذاتی تر و شدیدتر می گردد و نیازمند انرژِیھای قوی تر و نفوذ

کننده تر مثل انرژی اتمی و لیزر و آنگاه انرژی نوترونی می باشد تا مغز استخوانش را گرم کند و یخ ھای

اندرونش را ذوب نماید.

از این منظر می توان حق دوزخ را درک نمود واین حق کافران است که فقط در جھنم احساس آرامش و

خوشی می کنند و بقول قرآن: آیا تعجب نمی کنی که چگونه کافران برآتش دوزخ صبورانه میسوزند؟! و

به عکس مؤمنان گوئی باطنی گرم دارند و لذا در جستجوی ھوای خنک و برودت ھستند که ھمان ھوای

بھشت است. و این گرمای ایمان و ایمنی و عشق است. ھمانطور که خداوند قلوب کافران را از سنگ و

بلکه سخت تر و شقی تر از سنگ می داند و برای گرم و نرم شدن محتاج آتش دوزخ است. ھر کسی

بھمان جائی می رود که نیاز دارد. و امروزه جنگ ھای جھانی جھت تصرف بیشتر انرژی ھمانا جنگ بین

دوزخیان است.


از کتاب " دایر ه المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 111

کافر کیست؟

کافر کیست؟

طبق معارف قرآنی کافر عبارت است از انسانی که خدا را در آسمانھا جستجو می کند و می خواند و از

ذھنیت خود پیروی می کند و از اطاعت یک مؤمن زنده اکراه دارد و بجای خلوص در نیت خود به خیرات و

عبادات نمایشی می پردازد دین را فقط برای خوشامد دیگران می خواھد و ملاک او نظر مردمان است .

خودش را علت سرنوشت خود نمی داند و جبر پرست است.

دینش ارثی و عاریه ای است و لذا نژادپرست می باشد در عین حال که از عزیزترین کسان خود نیز قلباً

بیزار است. ھمسر و فرزندان را مایملک خود می داند و از بابت نانی که می دھد آنان را بنده خود می

خواھد. انسانی آباء و اجداد پرست و تاریخ پرست و گذشته گراست و بھمان میزان آرزوپرداز و آرمانھای

دست نیافتنی را می جوید و از نقد و حاضر این جھان و ھر چه در آن است نفرت دارد و لذا ایده آلیستِ

دنیاپرست است و کل دنیایش نیز ذھنیت اوست و لذا از واقعیت جھان بکلی بیگانه و کور است.

شریعت او علوم و فنون است اخلاقش نیز سیاست و اقتصاد است و طریقت او ھنرھاست و حقیقت او

ھم پول است. عاشق ارتباطات و اخبار و ازدحام است و آرزویش اینست که آنقدر پول داشته باشد تا

بتواند ھمه مردم جھان را بخرد و به پرستش خود وادارد.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص92

چرا دروغ می گوئی؟ (فلسفه دموکراسی) - دموکرات کیست؟


دموکرات کیست؟

انسان دموکرات یا مردم سالار، انسانی است که از حقارت منیّت و خودپرستی و منافع فردی و خانواده
گی خارج شده و انسانی اجتماعی و بلکه جھانی شده است و آرزوھا و آرمانش و مدینه فاضله سعادتش
را در سعادت مردم می بیند و دیگراز به بکام رسیدگیھای فردی خود شاد و راضی نیست . چنین انسانی
بدون تردید به لحاظ واقعی بسیار نادر است و کیمیا. این مقام مردان خدا و انبیاء و اولیای اوست. این
مقام انسانی است که از دنیا و عرصه غرایز خود فرا رفته است و یک انسان جھانی و فوق نژادی است.
پس واضح است که دموکراسی ھم محصول جامعه ای است که اکثر مردمش اینگونه اند یعنی از
خودگذشته. و در غیر اینصورت دموکراسی فقط یک دیکتاتوری و سلطنت نوبتی و منافقانه بین عده ای
معدود است و لذا برای رفع تشنج بین این سلاطین بی تاج بایستی مردم به میدان آیند و سپر بلای این
سلاطین شوند تا آنھا سالم بمانند و بعنوان ناجی سرکار آیند. دموکراسی به لحاظ تعریف مثل بسیاری
دیگر از تعاریف، پدیده ای بس بزرگ و آرمانی است ولی بشر امروز که بمراتب خود محور تر و خودپرست
تر ودیکتاتور تر و تمام خواه تر از بشر قدیم است دموکراسی را ماسک اینھمه آدمخواری و تکبر و
خودخواھی خود نموده است . دموکراسی ھای موجود در جھان، سلطنت عرصه تکنولوژیزم میباشند به
ھمین دلیل سلسله جنبان آن ابر قدرتھا ھستند. دموکراسی واقعه ای است که فقط با ظھور ناجی
موعود امکان پذیر می شود.

از کتاب " دایر ه المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 105
-----------------------------------------

چرا دروغ می گوئی؟

(فلسفه دموکراسی)

آدمی بمیزانی که میخواھد درچشم دیگران خوب باشد و بلکه پرستیده شود بسوی دروغ و ریا میرود که

ام الفساد است. پس آنچه که آبرو و مردم داری نامیده می شود که نھایتاً اراده به پرستیده شدن است

منشأ ھمه شرارتھا و رذالتھا و بدبختی بشر است که ھمان دروغ می باشد. و اینست که دروغگوئی و

مکر و ریا در نزد زنان ھزار چندان است زیرا زن مظھر اراده به پرستیده شدن است و بھمان میزان مکر می

کند. و اینست که صدق در زن یک کیمیاست . آدمی چون میخواھد که در نزد دیگران خوب باشد شر می

شود. در قرآن می خوانیم که ای مؤمنان از اکثریت مردم پیروی مکنید که آنان جز دروغ و خیالات را نمی

جویند و شما ھم به سمت ظلم می روید. و این به بیان امروز یعنی تحریم دموکراسی ومردم سالاری که

بمعنای حاکمیت اکثر مردم است. و اینست که در عصر دموکراسی ھا شاھد اشد دروغھا و بازیھا و

فریبکاریھا ھستیم. و نیز اینکه چرا در صدر شعار آزادی و دموکراسی در سطح جھان، زنان قرار دارند و

اصولاً دموکراسی و فمینیزم امر واحدی شده است. این دال بر حاکمیت دروغ است و دروغ سالاری! پس

واضح است که توقع حق و راستی و وفا داشتن در قلمرو فرھنگ مردم سالاری و دموکراسی و

آبروپرستی و عشق بازی ، توقعی ابلھانه است. دموکراسی ھمان دمونکراسی( Demoncracy)

بمعنای دیو سالاری است که« ن » آن افتاده است . آدم باید در نزد خودش خوب باشد و برای خود.

از کتاب " دایر ه المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 114



خودشناسی گناه (فلسفه گناه)


خودشناسی گناه (فلسفه گناه)

گناه و پلیدی در عرصه تعریف بکلی متفاوت است از عرصه عمل خویشتن . یعنی ھر آنچه را که ھر کسی

در نفس عمل خود به حساب بزرگواری و قداست و ایثار و عظمت خود می آورد اتفاقاً ھمان گناھان و

پلیدی نفس اوست یعنی درست آنجائی که خود را کاملاً به لحاظ ذھنی حق بجانب می داند. اگر چنین

نبود اصلاً امری بنام خودفریبی و شیطنت و غرور معنا نمی داشت و آدمی برای تربیت و تزکیه نفس خود

به ھیچ استاد و مرادی و امامی نیاز نمی داشت زیرا ھمه آدمھا طبق وراثت فرھنگی و آموزه ھای

اخلاقی فرق نیک و بد را می دانند و ھمین دانائی کفایت می کرد.

آدمی تا گناھان را برای ذھن خود توجیه وتقدیس نکند مرتکب آنھا نمی شود و به آنھا ادامه نمی دھد .

آنچه را که ھر کسی در ذھن خود مترادف مظلومیت خود می داند دقیقاً ھمان ظالمیت اوست. آنچه را که

ایثار خود می خواند ھمان تجاوز اوست.

و آنچه را که ناحقی دیگران نسبت بخود می خواند حق اوست. و آنچه را که عقل و ایمان خود می پندارد

جھل و کفر اوست و........ اگر چنین نبود اینک قرنھا بود که زمین مبدل به بھشت موعود شده بود زیرا

ھمه طبق تعریف و آموزه ھای دینی فرق گناه وصواب و راست و دروغ و باید و نباید را می دانند.

اگر چنین نبود اصلاً امر به خودشناسی مسئله ای مھمل می بود. آنچه که گناه نامیده می شود ھمان

چیزی است که ھر کسی در ذھنش آنرا « من » می نامد. و این « من » کارخانه تبدیل گناه به صواب و دروغ

به راست است. و لذا خودشناسی تماماً فریب شناسی است.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 79

حکمت سوسک


حکمت سوسک

سوسک طبق آخرین تحقیقات علمی، یکی از قدیمی ترین موجود زنده روی زمین است که حدود سیصد
ھزار نوع دارد و دو سوم موجودات جاندار روی زمین راتشکیل می دھد و در مقابل انفجارات اتمی جان
سالم بدر می برد. پس بیھوده نیست که با ھیچ سمّی نمی توان او را در خانه نابود کرد و پس از ھر
تھاجمی از جانب بشر مبدل به نسلی مقاومتر می شود. و بدینگونه کل علم و تکنولوژی بشر را به سخره
گرفته است.
بشر با اینھمه پیشرفتھای علمی و فنی اش در بقای خود از سوسک ھم عاجز تر است و اینھمه تکنولوژی
ھم نتوانسته اندکی او را قوی تر سازد و بلکه اتفاقاً ضعیفتر نموده است . مثلاً امروزه اگر در زمستانی
فقط یک شب برق و گاز قطع شود ھمه بسوی مرگ می روند حال آنکه انسانھای پیشین مقاومتر بودند.
حقارت بشر در قبال سوسک که مستمراً در خانه ھا در مقابل دیدگان ھمه رژه می رود و ھمه مخصوصاً
زنان را به رعشه می اندازد برای بشر متکبر و مدعی کائنات پیامی رسا دارد تا دست از اینھمه کفر خود
بردارد و حال که به خالق خودش ایمانی ندارد لااقل به خالق سوسک ایمان آورد.
وقتی که حتی تشعشعات اتمی نیز نتواند سوسک را نابود سازد بدین معناست که سوسک دارای قدرت
و علم و فن و ایمانی بسیار برتر از انسان است که از کویرھای سوزان شصت درجه بالای صفر تا قطب
جنوب و تا قلب شھرھای مدرن سیطره زندگی اوست. براستی سوسک یکی از بزرگترین آیات الھی در
قلمرو حیات زمین است و ھیچ ادعائی ھم ندارد و بدون اینکه ھیچ ضرری به زندگی انسان وارد نماید
آدمی را به وحشت وا می دارد تا آن حد که تمام قوایش را برای نابودی او بکار می گیرد و ناکام است.
وحشت از سوسک در روان آدمی مطلقاً وحشتی منطقی و مادی و بھداشتی نیست زیرا امروزه به
تحقیق مسلّم شده که سوسک یک نظافتچی بزرگ در محیط زیست بشر است و لذا ھر کجا که فساد و
تباھی بیشتر باشد او را بیشتر می بینیم . وحشت از سوسک ، وحشت ناخودآگاه از ھیبت و قدرت و
قدمت و قداست حضور اوست و وحشتی متافیزیکی است . و لذا آدمھای بی ایمان تر وحشت بیشتری از او
دارند مثل وحشت از جسد و قبرستان که وحشتی نامعقول است. فوبیای سوسک (مرض سوسک
ھراسی) امروزه یک فوبیای عمومی بشر است و برای نابودی او کل محیط زیست و خانه خود را مسموم
و مھلک می سازد و عملاً بجان خود افتاده است و مبدل به یک معضله جھانی شده است . اگر سوسک
ھا نباشند شھرھا می گندد و نسل شھرنشین ھا بر می افتد. ولی با اینحال بشر مدرن بطرزی جنون آمیز
بجان سوسک افتاده است که در حقیقت دچار یک حماقت عظیم است و این نیز ھمچون بسیاری دگر از
فعالیتھا و تلاشھای بشر در جھت براندازی امراض و مشکلات است که منجر به امراض و بن بست ھای
مھلکتر و لاعلاجتر می گردد.
سوسک، ریشخندی به کبر و کفر و حماقت بشر مدرن و مدرنیزم است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص84

چه باید کرد !


چه باید کرد !

تا زمانیکه بشر علت بدبختی ھایش را مسائل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و امکانات و شرایط بیرونی
می داند ھیچ علاجی ندارد زیرا بشر مدرن به ھزاران مسئله مذکور پاسخ داد و بر آن فائق آمد ولی فقط
بر ابعاد و عمق وشدت بدبختی ھایش افزوده شد و ھر مشکل کوچکی مبدّل به درد بی درمانی گردید و
لذا نھایتاً متوسل به انواع خرافات جنون آمیز قدیمی و مدرن شده است یعنی به غایت جھل و جنون خود
متوسل گردیده و به دامش افتاده است.
« چه باید کرد »ھای رنگارنگ بود که بر اساس آنھا انقلابات بزرگی پدید آمد ولی ھر قرون جدید دوران
انقلابی قلمرو پیدایش دردھای بی درمان جدیدی شد. حال اگر بخواھیم به دیده عقل و عبرت بنگریم
بایستی گفت که ھیچ کاری نباید کرد و ھیچ پروژه جدیدی برپا نکرد و بلکه بایستی باز ایستاد و بخود
بازگشت و سرنخ ھمه بدبختی ھا را در خود جستجو نمود: ایست خبردار!
باید به خویشتن بازگشت نه با حرف و شعار وشعر و حکایت و افسانه و مثال و فلسفه و عرفانھای ادبی و
مدرسه ای . بلکه بایستی به خود واقعی و محسوس خود بازگشت. بایستی از غیر خود مأیوس شد تا
بتوان خود را جدی نگریست. ھمه بدبختی ھا محصول دور شدن و بیگانگی و نسیان بشر نسبت بخویشتن
بوده است که مدرنیزم این بیگانگی را به غایت رسانید و آنچه که قرار بود بھشت باشد دوزخ شد. این
دوزخ معلول جھل انسان نسبت به خودش می باشد. و امروزه بشر در غایت جھل و جنونی بسر می برد
که لباس علم و پیشرفت و مدنیت به تن نموده است. نخست باید به این جھل و جنون خود اعتراف نمود.
این نخستین کار است.
باید کاری با خویشتن نمود و دست از سر دیگران برداشت. و این گام دوّم است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص81

فلسفه امراض و بدبختیها


فلسفه امراض و بدبختیها

آدمی حامل روح خداست یعنی محل اراده و قدرت مطلقه حق است بی آنکه در این باره علم و معرفت

لازم را داشته باشد که با این قدرت کبیر چه کند. به ھمین دلیل خداوند آدمی را به لحاظ صفات و قوای

حیاتی به ضعیفترین موجود جھان تنزل نمود. «انسان را در عالیترین مقام آفریدیم و سپس در پست

ترین موقعیت قرار دادیم». قرآن - و این راز اعتدال انسان در جھان است. آدمی به لحاظ ذاتی اشرف

مخلوقات است ولی به لحاظ صفات و توانائیھا و ھوش حیاتی علیل ترین و جاھلترین و بدبخت ترین

حیوانات است.

بنابراین اگر در فردی علاوه بر ضعفھا و جھالتھای عمومی بشر، یک ضعف و عیب جسمانی و یا روانی

خاصی ھم دیدیم که یا بطور مادرزادی و یا بواسطه حادثه ای پدید آمده است بایستی درک کنیم که اگر

این عیب را نمی یافت از تعادل خارج شده و خود و اطرافیانش را می درید. آنانکه قدرت نفسانی و

روحانی شدیدتری دارند اگر به ایمان و معرفت برتری ھم مجھز نباشند تبدیل به یک فاجعه بشری می

شوند الا اینکه بواسطه ضعفھا و یا بیماریھا و نداریھا و حتی نقص عضو مادرزادی مھار شوند تا بتوانند

مجال رشد و تعالی یابند که در اینصورت می توانند به آسانی ضعف حاصل از آن عیب را ھم جبران کنند.

بنده در درمان امراض لاعلاج و مادرزادی بسیاری از بیماران خود این راز حیرت آور را کشف نمودم. به

ھمین دلیل یک انسان خردمند و اھل معرفت ھرگز در صدد درمان ھیچ عیب جسمانی و یا مرض فیزیکی

خود بر نمی آید و بلکه سعی می کند بواسطه معرفت و ایمان از این ضعف خود یک قدرت روحانی پدید

آورد. یا حتی فی المثل اگر بناگاه و بدون ھیچ زمینه فرھنگی و تعالی معنوی ھمه معتادان و بیماران

لاعلاج و درماندگان و فقراء نجات یابند کل جامعه بشری در اندک مدتی فرو می پاشد و تمدن بر میافتد .

از اینجا بھتر می توان ھدف و معنای « عرفان درمانی » را دریافت زیرا ھر درمان و علاج بدبختی بدون

پشتوانه ایمان و معرفت بزرگترین ظلم به بشریت است. و درست به ھمین دلیل کل علوم و فنون و طب

مدرن عملاً ھیچ گشایشی در نفس بشر پدید نمی آورند و بلکه مستمراً نفوس بشر را به انواع غل و

زنجیرھا می بندند تا بشریت ادامه یابد. و این یک راز و حکمت الھی است. در حقیقت آنچه را که بشر

مدرن، بدبختی و گرفتاری و عذاب می داند راز استمرار بقای او و مھلت او برای بیداری و توبه است. یعنی

در واقع بدبختی ھا بزرگترین نعمات خداوند ھستند و اساس خوشبختی حقیقی می باشند. در اینجا بھتر

می توان این کلام علی (ع) را درک کرد که «در نزد اھل معرفت، واژه ھا زیر و رو میشوند ».یعنی آنچه

را که بدبختی می نامند در واقع خوشبختی است و بالعکس. این امرشامل حال ھمه مفاھیم و واژه ھای

دیگر نیز می باشد. واژه ھا فقط در نزد عارفان معنای حقیقی دارند و در نزد مابقی مردمان واژگونه و

فریبنده اند و به مثابه نعل وارونه می باشند.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص98

آتش جهنّم


آتش جهنّم

فرق آتش ھیزم و آتش دوزخ در اینست که آن بدن را می سوزاند و این نفس را، روان را، دل را. آتش دوزخ

را بمیزانی بسیار ناچیز و از راه دور می توان در ھمین دنیا ھم درک و تجربه کرد. آنچه که گُر گرفتگی،

التھاب عصبی یا خونی نامیده می شود که بصورت اعمال جنونی و خشم ھای آنی بروز می کند نشانه

ای از آتش جھنم در نفس بشر است. و نیز آنچه که بصورت بیقراری در بسیاری از آدمھا خودنمائی می

کند.

آتش دوزخ که به آتش بی دود نیز تعریف شده است بسیار شبیه است به تشعشعات اتمی که تا مغز

سلولھا را به طرزی مخصوص می سوزاند زیرا آتشی است که از قلب ماده بر آمده است.

عذاب النّار ، اساس و محور عذابھای دوزخ است. و نیز اینکه شیاطین و اجنّه ھم از جنس ھمین آتشند و

لذا نزدیکی آنان به انسانھای گناھکار موجب درجه ای از عذاب النّار است و عمده بیقراریھا و التھابات

آدمی در حیات دنیا حاصل این تماس می باشد که در روابط با آدمھای پلید و کافر انتقال می یابد.

امروزه شاھد آدمھای بسیاری ھستیم که براستی آتش گرفته اند و گوئی که زیر پاھایشان و در قلوبشان

آتش است و کمترین آرامشی ندارند و این جماعت رغبت شدید به مواد مخدر دارند که بطور موقتی آنان را

آرام می سازد. در حیات دنیا ھیچ چیزی خنک کننده تر از خاک نیست پس وای به زمانیکه آدمی این بدن

خاکی را بیندازد و بی حفاظ شود.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص80

فمینیزم : آخرالزمان زن

فمینیزم : آخرالزمان زن

ھر چیزی کلاً زمان و اجلی دارد از جمله انسان. و نیز ھر اراده و اندیشه ای در بشر ھم زمان و مھلتی دارد

تا تحقق یابد که اگر یافت رستگار است و اگر نیافت در محاق زمان عقیم می گردد و آن اراده تبدیل به ضد

اراده می شود و این آخرالزمان آن امر است.

و اما زن در یک کلام چیزی جز اراده به محبوبیت در نزد مرد نیست که اگر توانست با ادای حقوق محبت به

این اراده اش لباس عمل بپوشاند از اسارت زمان و اجل خود رسته و رستگاری ھمین است و در غیر

اینصورت به دام آخرالزمان اراده خود می افتد و اراده به محبوبیت در او تبدیل به اراده به عداوت و نفرت و

انتقام از خویشتن می شود که بصورت خصومت با ھر چه مرد آشکار میشود البته تحت عنوان بی نیازی

از مرد و اراده به استقلال وجودی که نامش فمینیزم است: مکتب اصالت مادینه گی و استقلال زن از مرد!

این اراده ضد اراده که بصورت یک عذاب از اعماق ذات زن می جوشد او را در قلمرو معیشت به اشد برده

گی تا سرحد تن فروشی می کشاند که عملاً غایت ابتلایش به مرد است و در قلمرو جنسیت به خود

ارضائی و ھمجنسگرائی می برد. و جالب اینکه برای دستیابی به این به اصطلاح استقلال توھمی و

مالیخولیائی خود نیز باز محتاج مردان دیگر است تا در قبال یک مرد خاص بتواند نمایش استقلال ایفا نماید.

فمینیزم درک اسفل السافلین زن در دنیاست زیرا در تن محض خویشتن سقوط میکند و مبدل به تن می

شود و این یک تنھائی دوزخی است که برای تحملش محتاج مخدر و داروھای روان گردان است.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص95

12345
6
78910
last