دین و واقعیت
قرآن می فرماید: «براستی که دین ھر آن واقع است .» بنظر ما ھیچ آیه ھمچون این آیه مذکور دین را
بعنوان یک جھان بینی کامل عرضه نمی کند . جھانی که عین دین است ودینی که بیان واقعیت است . از
این منظر دین یک ایدئولوژی آرمانشھری وباید ونبایدی نیست ھمانطور که در جای دیگری می گوید:« در
دین ھیچ جبری نیست.» در واقع کل جھان وجھانیان در دین است وکل عالم ھستی ھمان دین به معنای
« راه »است راھی که به خدا می رسد وھیچکس را از این راه گریزی نیست ھمانطور که قیامت کبری
ھمه به حضور خدا می رسند خواه ناخواه.
ھمانطور که بھشت ودوزخ وبرزخ وھمه طبعات وطبقاتش در دین است . وانسانھا یکی از این سه روش
ومکتب را در دین انتخاب می کنند وھمه به خدا می رسند .
از آیه مورد بحث درک می شود که دین ھمان مکتب رئالیزم است منتھی رئالیزمی صرفاً مادی بلکه یک
رئالیزم کامل که ھمه ابعاد ووجوه واعماق وطبقات عالم ھستی را شامل می شود ولذا آنان که دین را
بواسطه معرفت انتخاب می کنند از راه بھشت بخدا می رسند ولذا با واقعیت جھان آشنا شده ودرباره اش
علم می یابند ومابقی که دین را انتخاب نمی کنند از راھھای دوزخی وبرزخی وارد واقعیت جھان شده ولذا
آن را فھم نمی کنند وعلومشان تماماً فرضی وتوھمی ومحکوم به ابطال است . واین راه را ظالمانه طی
می کنند یعنی با زور.
و لذا در دین بسته به راه و روشی که انسان برای زیستن و بودنش انتخاب می کند دچار صفات کافرانه ،
مشرکانه ، منافقانه یا مؤمنانه و مخلصانه می شود . و ھمه اینھا در دین ھستند و خواه ناخواه در مسیر
ھدایت می باشند منتھی یا ھدایتی در ظلمت است و یا روشنائی . این راه یا بواسطه معرفت طی می
شود و بابصیرت و یا بواسطه جھل و توھم . یا باشوق و یا با فحش، یا با تسلیم و رضا و یا با اکراه و زور ، یا
انسان دین را انتخاب می کند و یا دین ، انسان را انتخاب می کند.
واقعیت عالم و آدم ، دین است وفقط بواسطه دین درک می شود.
از کتاب" دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 95
چرا کسی کمبود عقل ندارد؟
براستی که آدمی و خاصّه انسان مدرن جز کمبود پول ھیچ کمبود دیگری احساس نمی کند . برای این
سئوال دو جواب متضاد وجود دارد . یکی اینکه خداوند به ھمه آدمھا عقل کامل بخشیده است و لذا
ھیچکس احساس نقص در عقل ندارد . در اینصورت پس کاملاً مسئول حیات و ھستی خویش است و باید
خوب و بد سرنوشت خود را به گردن بگیرد . و امّا پاسخ دوم اینست که چون اکثریت مردم احساس کمبود
عقل نمی کنند ھرگز بدنبال رشد عقلانی نمی روند و به ھمین دلیل این ھمه بدبخت ھستند و جھان تبدیل
به دیوانه خانه شده است وھیچ جائی برای عقلا نیست و عاقلان یا محکوم به مرگند و یا در انزوا و سکوت
زندگی می کنند و لذا عقل قاچاق ترین چیزھاست و عقلا نیز ھمچون بھلول باید تجاھل کنند تا زنده بمانند .
بنظر ما این ھر دو پاسخ به ظاھر متضاد درست است و به مثابه دو روی یک سکّه واقعیت بشری است .
خداوند به ھمه عقل کامل بخشیده و درست به ھمین دلیل از ھمه مأخذه می کند . ولی این عقل مثل
کالائی نقد و بیرونی نیست که قابل مصرف باشد و مثل غذا مواد حیاتی را تأمین کند ھر چند که بشر حتی
در امور تغذیه ھم جاھل تر از حیوانات است .
مسئله اینست که عقل مثل یک ذخیره و گنج نھان در گوھره وجود بشر است که بایستی کاویده و استخراج
شود . و اینست معنای این آیات که پس چرا در خود نظر نمی کنید ، چرا در خود تفکر نمی کنید و.... . این
دعوت به استخراج نور عقل است . عقل چیزی نیست که در مدرسه و بازار قابل اکتساب باشد . آنچه که
در مدرسه و کتاب کسب می شود اطلاعات و اخبار گذشتگان است و محصولات عقلانی آنھاست . آدمی با
مصرف میوه درختان ھرگز به بار نمی نشیند و میوه نمی دھد . عقل ھمان علم زیستن است و در مدرسه
علم گذشتگان (اموات) تحصیل می شود . عقل بواسطه خود –شناسی و تأملات درونی ودقت و تفکر در
احوال و امیال و اعمال و تناقضات خویشتن پیدا می شود . کارگاه عقلانیت بشرمعرفت نفس است . بھمین
دلیل علی (ع) می گوید : کسی که خود را نمی شناسد ھیچ چیز را نمی شناسد . و این یعنی فقدان عقل
. بقول علی (ع) عقل و حکمت گمشده انسان است.
از کتاب" دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 95
دیالکتیک علم و دین
دیالکتیک به زبان ساده ھمان وحدت اضداد است .
علوم دنیوی و تکنولوژی که ترمینال اجرائی آن است ذاتاً در جنگ با دین خدا و ھویت انبیای الھی و
حکیمان پدید آمده است . ھر چه که علوم دنیوی موفق به تحقق آرمانھایش که ھمان بھشت دنیوی است
شده ماھیت پنھان کافرانه اش را علنی تر نموده است و لذا فلسفه ھای کافرانه خود را نیز مدوّن ساخته
است مثل ماتریالیزم ، ناتورالیزم ، لیبرالیزم و سوسیالیزم و ....
واضح است که بانیان اولیه و کاشفان علوم پایه کافران نبودند و بلکه در میان عامه مردمان از بزرگترین
مؤمنان تلقی شده اند ولی دچار نخستین تذبذبھا و شرکھا شده اند . قرآن کریم ھم می فرماید : کافران
ھر چند که دنیا را می پرستند ولی علم دنیا در نزد مؤمنان است . آنچه که دانشمندان بزرگ را بتدریج دچار
شرک نمود غرورشان درباره علمشان بود که بتدریج در طول تاریخ آشکارتر شد تا انکه از ایمان دینی در
قلمرو علوم و فنون اثری باقی نماند و به عصر مدرنیزم رسید که انکار آشکار دین است و امروزه دین خدا
دشمنی آشکارتر از پیروان علوم و فنون ندارد و این است که دانشگاھھا بزرگترین مھد ضدیّت با دین
ھستند .
و اما در عصر مدرنیزم که اصول و ارکان بھشت زمینی پیدا شده است بتدریج از بطن این بھشت صنعتی
شاھد گشایش دربھای دوزخ ھستیم که یکی پس از دیگری اصول و ارکان علم را باطل می کند از
اینجاست که از بطن این کفر علمی و فنی شاھد پیدایش گرایشات نوین مذھبی و عرفانی میباشیم که
وجود نوابغی چون اینشتن ، پلانک ، ھایزنبرگ و دیگران دال بر این حقیقت است که گاه ماھیت علم را به
چالش می گیرد . بدینگونه می بینیم که از بطن اشدّ عداوت با دین تصدیق برتری از دین در حال پیدایش
است که تا حدودی دست و دل از بھشت پرستی شسته و حقیقت جھان را جستجو می کند.
از کتاب" دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 90
مؤمنان کفر گو
اکثر حکیمان و عارفان و خداپرستان مخلص، کفرگوترین انسانھای تاریخ بوده و با صدای بلند این کفر را بر
زبان رانده و حتی مکتوب نموده اند و لذا ھمواره تحت اذیت و قتال مردمان و مخصوصاً ملایان جاھل
مذاھب بوده اند . براستی این چه پدیده ای بوده است ؟
مؤمنان حقیقی خداشناسان و خداپرستان دل خویشند ھمانگونه که خداوند قلب مؤمنان را خانۀ خودش
نامیده است . ولی در نقطۀ مقابل ، کافران کسانی ھستند که خداوند را در آسمان و خیالات ماورای
طبیعت جستجو می کنند و می خوانند . این تفاوت در قرآن کریم مذکور است . در واقع خدای ذھنی که با
فلسفه و منطق قابل نفی و اثبات است بزرگترین دشمن خدای واقعی است که در قلب مؤمنان است لذا
مؤمنان عارف ھمواره بر علیه این خدای ذھنی که خدای کفر است و در واقع نام مستعار ابلیس نفس
است در ستیز بوده و او را رسوا و باطل ساخته اند . اصلاً شھامت نفی ابطال خدای ذھنی فقط در قدرت
ایمان قلبی است وگرنه آدمی در ھیچ مقامی توان انکار خدا را ندارد و حتی کافرترین کافرھا ھم بدون
چنین خدایی قادر به توجیه زندگی و اعمال خود نیستند . فقط مؤمنانی که از بابت خداوند اطمینان دارند
می توانند او را از قلمرو ذھنیت و نفسانیت مشرک خود بزدایند و این ھمان اخلاص است .
در میان بسیاری از عارفان و حکیمان بزرگ تاریخ این نوع توصیف آشکار است که مشھورترین آنان در جھان
اسلام از مولانا و حافظ است . و اما در میان فلاسفه بزرگ معاصر جھان نیز از این مؤمنان کفر گو و به
ظاھر بی خدا بسیارند به مانند کی یر گارد ، نیچه ، ھایدگر و سارتر که اصلاً در قلمرو منطق و فلسفیدن
چه بسا نامی از خدا ھم نمی برند و گویی که او را انکار می کنند و لذا به فلاسفه ایی ملحد مشھورند که
نیچه که در رأس آنان قرار دارد که علناً مرگ چنین خدایی اعلان کرده است . این بزرگان در طول تاریخ
شھیدان وصف توحیدی خداوند ھستند . و در واقع بایستی آنھا را فیلسوفانی ملامتی نامید .
از کتاب" دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 91
عرفان درمانی به زبان ساده
اگرعرفان به معنای خودشناسی است پس عرفان درمانی ھم بمعنای درمان امراض و رفع مشکلات
بواسطه خود فرد بیمار، بیواسطه دارو و ابزار است : درمان خود بخودی .
امراض و رنجھا موجب تشدید و بروز دوگانگی نفس و ھویّت بشر می شوند و فرد بایستی بین این دوئیت
خود رابطه ای برقرار نماید . این ارتباط موجب رفع گرفتاری می شود . ولی خود فرد بیمار قادر به برقراری
چنین رابطه ای در خود نیست و این کار عرفان درمانگر است . این پل ارتباطی بین دوئیت فرد طبعاً از
جنس معرفت است و عرفان درمانگر ھمچون اوئی بین من – توی بیمارقرار می گیرد و من و توی او را
مربوط می سازد. ھر فردی در درون خود دارای دوگانگی من – توئی است و این ھمان حدیث نفس انسان
با خویشتن خویش است . ھر گاه که این حدیث نفس از بین برود و یا ضعیف شود آدمی به لحاظ جسمی
، عصبی یا روانی رنجور می گردد . یک عرفان درمانگر به مثابۀ محدث نفس بیمار فرد است و صدای
بیماری او را در می آورد تا با وجدانش سخن گوید . بنابراین فردی که از طریق عرفان درمانی معالجه می
شود فقط به یک شفای عمیق و ریشه ای نمی رسد بلک دچار بیداری معنوی می گردد و فطرتش زنده
می شود و این ھمان احیای دین است بنابراین عرفان درمانی یک شفای دنیوی و اخروی ، مادی و
معنوی و جسمانی و روحانی توأمان است . عرفان درمانی موجب شفا و حیات دل می شود لذا میتوان
آنرا« دین درمانی » ھم نامید یا « دل درمانی ».این شفا مستلزم اعتماد و باوری عمیق می باشد . به
بیان دیگر می توان عرفان درمانی را ھو – درمانی ( او – درمانی ) ھم نامید به معنای در میان آوردن حقّ،
در رابطه بین ذھن و دل بیمار . زیرا دوگانگی انسان ھمان دوگانگی بین اندیشه و احساس است ،
دوگانگی بین ظاھر و باطن . زیرا ذھن آدمی زبان دنیا و ظواھر زندگی اوست و دل ھم زبان آخرت و معنا و
باطن امور است . در اینجا عرفان درمانگر به مثابۀ پیر و عارف باطن بین است که در عین حال بایستی
جھان بیرون و زمانه و دنیای بیمار را ھم بشناسد و انسانی جھان بین ھم باشد .
و امّا اکثر امراض بشر مدرن عاطفی و ارتباطی ھستند مخصوصاً رابطه و عاطفه زناشوئی . در اینجا
عرفان درمانگر بعنوان ھوی رابطه بین من و توی، زناشوئی وارد می شود و این دو را با یکدیگر به گفتگو و
درکی حقیقی و صادقانه می رساند تا راز دل گویند . او زبان راز نھفته این رابطه است ، ھمچنین روابط
دوستانه و ھر رابطه خانوادگی و اجتماعی دیگر .
عرفان درمانگر باید بتواند به قلمرو رنج بیمار وارد شود و با او ھمدرد و ھمدل شده و در واقع بر جای او
قرار گیرد و این امر مستلزم عشقی کافی به انسان و نجات و سعادت بشر است و ھرگز بواسطه فوت و
فن و رفتارھای نمادین و جملات شاعرانه ممکن نمی شود .
عرفان درمانی به زبانی ھمان شفاعت است ولی شفاعت عارفانه. پس عرفان درمانگر بایستی انسانی
متقّی و مخلص و حق پرست باشد . پس عرفان درمانی نمی تواند امرار معیشت باشد .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص29
تساهل در دین (پاسخ به یک نامه)
س: اینگونه که شما معارف دینی را عرضه می کنید و مته به خشخاش می زنید و موی را از ماست می
کشید ھیچ کس قادر به دین داری نیست و مردم از ھمین دین نیمه کاره خود ھم مأیوس شده و دست
می کشند. آیا بھتر نیست که مقداری تساھل در دین داشته باشید؟
پاسخ : تساھل در دین یا تساھل در شرک و نفاق؟ آیا ما در کجا دعوت به ریاضت ونماز شب و اعتکاف
نموده ایم وبرای عبادت آنھمه شکیات و وسواس و عذاب درست کرده ایم که مردم از خدا و دین بیزار
شوند؟ تمام دعوت ما به تفکر و مراقبه و معرفت است و نه ھیچ کاری که آسان باشد یا سخت. علاوه بر
این مطمئن باشید که در دین بااکراه و ریا جز کفر پنھان و بدبختی و رسوائی حاصل نمی آید و این نوع دین
اگر تعطیل ھم شود ھم خدا را راضی می کند وھم به نفع مردم است زیرا خداوند می فرماید که ھرگز
گناه شرک و نفاق را نمی بخشد وعذاب می کندو بلکه گناه کافران بی ریا را با یک توبه جمعاً می بخشد
بی ھیچ عذابی. اتفاقاً ما دین را بسیار آسان کرده و بلکه شرک و نفاق را سخت وعذاب آور نموده ایم.ھر
که دین خدا را سخت جلوه دھد منافق است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 48
پاسخ به یک نامه
( چگونه میتوان با حرف درمان کرد ؟)
پاسخ : سئوال ما اینست : مگر نه اینکه لااقل اکثر امراض عصبی و روانی و عاطفی ما که زمینۀ بسیاری
از امراض جسمانی ما ھستند حاصل حرفھائی ھستند که از دیگران می شنویم ؟ مگر نه اینکه ھمه
بدبختی ھای ما حاصل پیروی ما از حرفھای ناحقّ دیگران است ؟ مگر نه اینکه فقط بواسطه شنیدن یک
جمله به ناگاه دیوانه می شویم که یا سکته می کنیم و یا دست به جنایتی می زنیم و تا به آخر عمر
پشیمانیم ؟ آیا مگر ھمه امورات ما در زندگی با گفتگو به پیش نمی رود ؟ و ... پس اگر چنین است که
ھست و اگر می توان بواسطه حرف بیمار و بدبخت و دیوانه شد بواسطه حرف ھم می توان شفا یافت و
نجات پیدا کرد و احیاء شد .
آدمی مخلوق سخن است و خود خدا ھم در ازل یک کلمه بود و کل جھان ھستی را با کلمۀ « کُن »خلق
نمود . کل جھان ھستی مظھر کلمات خدایند . بھشت و دوزخ ھم مظھر دو نوع سخن است : آری و نه !
پس با درک و تصدیق کلام حقّ می توان به حقّ رسید ھمانطور که با انکار کلام حقّ ھم از حقّ خودساقط
می شویم . یکی از رسالتھای ما در این نشریه و روش درمان ھمانا احیای حقّ کلمات است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 23
طرح یک نامه
( آیا شما ملحد هستید؟)
با عرض سلام و ارادت خدمت استاد عزیز. بنده با مطالعه آثار شما در سایت در مدت کوتاھی این قدرت
روح و اراده را پیدا کردم که ھمه مفاسد اخلاقی و گناھان کبیره را که تا اعماق نفس من برای تمام عمرم
ریشه دوانیده بود ترک کنم و یکبار دگر صاحب وجدان و شرافت و دین گردم و علاوه بر این اعتیادم نیز از
میان رفت و زندگی زناشوئی ما ھم که تمام شده بود احیاء گردید. ولی مواجه با واقعه ای حیرت آورشده
ام و آن مقابله و عداوت زنم بھمراه پدرش می باشد که مردی روحانی و مدرس نیز می باشد . من تلاش
فراوان کردم که آثار شما را به ھمه فامیل خودم معرفی کنم ولی پدر زنم می گوید که آثار دکتر خانجانی
مثل دکتر شریعتی است که او ھم کافر و ملحد بود. تعجب من از این است که ھمسر و پدر زنم از این
واقعه بسیار پریشان ھستند. لطفاً مرا یاری دھید تا از پس این واقعه نیز برآیم. قابل ذکر است که زنم
انسانی متدین و با نماز و با عصمت است.
پاسخ ما : خوشا به حال آن قوم و دینی که ملحدش اینگونه باشد تا چه رسد به مومن و موحدش. ولی
راز مقابله ھمسرت بھمراه پدرش اینست که شما دیگر نقطه ضعفی ندارید و لذا چاپلوسی و مریدی آنھا
را نمی کنی و برای اولین بار دارای اراده و مردانگی و ولایت زناشوئی شده ای. یک زن کافر کیش ھر
چند که جانماز ھم آب بکشد ھمواره یک شوھر معتاد و پولدار ولی دریوزه و بی اراده و بی غیرت را ترجیح
می دھد.
اتفاقاً فقط در چنین مواقعی روشن می شود که دین و ایمان بواسطه اعمال به محک زده می شود و نه
عبادات و شعار و نماز . و نیز اینکه شقی ترین دشمنان دین در لباس دین پنھان ھستند.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 37