واي به ایثار زنانه
موضوعات: رابطه زن و شوهر،ازدواج،طلاق،عشق،نفرت،,
برچسب ها: ایثار , از خود گذشتگی , تمکین جنسی , اشتغال زن , نیاز زن ,
[ بازدید : 93 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
عوامل نابودسازي هویت جنسی
ھمانطور که بارھا نشان داده ایم علّت نابودی ھویت جنسی در عصر جدید ھمان فلسفه برابری زن و
مرد است. این برابری ھرگز در قلمرو حقوق انسانی رخ نداده و بلکه باعث ستم مضاعف و پیچیده
تری برای ھر دو جنس شده و نفع این دو ستم از آن نظام سرمایه داری جھانی است.
این برابری فقط در قلمرو صورت و اطوار و رفتار رخ داده است: مردواری زن و زن واری مرد. ریاست
طلبی دنیوی زن و ملوسگری و لطافت گرائی مرد . خشونت زن و ظرافت مرد. لباسھای خشن برای
زن و پوشش لطیف و رنگارنگ برای مرد. آرایشھای زنانه مرد و آرایشھای مردانه زن، رقاصی مرد و
جنگجوئی زن و ..... و نھایتاً جراحی پلاستیک برای تغییر صورت عورت.
این تغییر و تقلید صوری متقابل مطلقاً در صفات نفسانی ھیچیک تحولی ایجاد نکرده است وگرنه نیاز
به اینھمه داروھای ھورمونی و ژنتیک و جراحی نمی بود. آنچه که در نفس ھر یک رخ میدھد یک تضاد
تا سرحد جنون و جنایت است.
و لذا امروزه اکثر شقی ترین جنایات توسط این نوع زنان و مردان رخ می دھد.
فلسفه برابری ضد انسانی ترین فلسفه کل تاریخ بشر بوده است.
الفباي حقوق زن در اسلام
(پاسخ به یک نامه)
س:
آقای دکتر لطفاً بدون فلسفه بافی به زبان ساده و عامیانه حقوق اقتصادی و اجتماعی زن در
اسلام را بر شمرید به زبانی که ما ھم فھم کنیم. من یک زن خانه دار باسوادسیکل ھستم . ممنونم.
پاسخ :
طبق نص صریح قرآن و حدیث و سنت و عترت حقوق ابتدائی زن از این قرارند: زن حق انتخاب ھمسر
دارد و ھیچ قدرتی نمی تواند او را وادار به ازدواج با مردی کند. زن بدون اینکه عفت و عصمت خود را
به خطر اندازد حق کار و تجارت و امرار معیشت دارد و درآمدش تماماً از آن خود اوست و شوھر حق
تصرف در آن را ندارد. زن اگر عزت و ایمان و عصمت خود را در خطر جدی بیابد حق طلاق دارد و ھیچ
قانونی قادر به ممانعت از این امر نمی تواند باشد. زن حق دارد از بابت کارھای خانه و بچه داری از
شوھر خودش طبق عرف اقتصادی، حقوق دریافت کند و اگر نکند گذشت کرده است. زن باید در
تصمیم گیریھای کلان و کلی زندگی تحت ولایت شوھر باشد. زن باید در رابطه جنسی، بدون آنکه
عزت و ایمانش مورد تجاوز قرار گیرد تمکین جنسی با شوھر داشته باشد. زن باید امر عصمت خود را
تحت ولایت شوھر قرار دھد در صورتیکه شوھرش مؤمن باشد. زن حق دارد که تسلیم اعمال و اوامر
ناحق و غیر دینی شوھر خود نشود. زن مومنه البته کار در خانه را بر کار بیرون از خانه ترجیح می
دھد. زن مؤمنه بایستی حقوق خود را طلب کند و تن به خفت ندھد.
زن باید حقوق اقتصادی خود در خانه را بداند تا خدا را متھم به ستم نسبت بخودش نکند.
زن خردمند ھرگز خود را اسیر معیشت و سیاست نمی کند و آنرا به شوھر وا می نھد.
فلسفه عشق شهوانی
شھوت جنسی در رابطه مرد و زن ھمان جنبش روح د و شقه شده آدم است که در دو قالب تن برای
وحدت و یگانگی ازلی به حرکت می آید . این جنبش که عشق نامیده می شود عطش توحید ذات آدم
است و عرصه و کارخانه ھمه فعل و انفعالاتی است که انسانیّت نامیده می شود و کارگاه تاریخ و تمدن و
فرھنگ و دانش و فن و قانون و مذھب و عرفان است .
عشق و شھوت جنسی واقعه رجعت به وحدانیت جان و روح و ھستی یگانه است . وجھی از وجود آدم از
سینه اش خروج کرد و بنام حوا تجسم یافت و لذا آدم را دچار قحطی وجود و از خود بیگانگی روح نمود
.پس آنچه که عشق شھوانی نامیده می شود مقدسترین واقعه در عالم وجود است که روح خدا در بشر
را به وجد وجود می اندازد و واقعه بازگشت به خویشتن خویش است و ارادۀ به یکی شدن این دو جان و
روح است که در ازل یکی بود و اینک دو پاره شده و در دو تن متفاوت محبوس گردیده است . پس عشق
شھوانی اراده به رھائی از قفس تن و پیوستن به نیمه دیگر خویشتن است .
آنچه که موجب طرد و لعن و اکراه بشر نسبت به عشق شھوانی گردیده یکی جھل بشر نسبت به این
واقعه است و دیگر سوء استفاده بشر از این واقعه که خود معلول این جھل و خود نشناسی می باشد.
پس واضح است آنانکه یگانه پرست تر و حق جوتر وزنده ترند و در عطش ھستی یگانه اند دارای قدرت و
عطش و عشق شھوانی شدیدتری می باشند ھمانطور که حضرت رسول اکرم ( ص) پیامبران خدا را به
لحاظ قدرت شھوانی به خروس سفید تشبیه نموده است . و ھمانطور که امر اول دین خدا ھمانا ازدواج
است و الفبای اخلاق و شریعت ھا ھم بر امور زناشوئی و خانواده استوار است و کل سرنوشت تاریخی
بشر ھم تماماً منوط به رابطه آدم – حوائی می باشد. مرد به مثابۀ خانه وجود است و زن ھم صاحب این
خانه است که بایستی به خانه دل مرد باز گردد تا در آنجا قرار یابد و مرد ھم احساس وجود کند . عشق
شھوانی آن قوه محرکه این رجعت زن و مرد به یکدیگر است . لذا زن بایستی در وجود مرد وارد شده
و تحت الشعاع وجود او احساس وجود نماید و آرام گیرد . این ھمان ولایت زناشوئی است . ولایت مرد به
زن و پذیرش این ولایت از جانب زن . اگر این ولایت رخ ندھد رابطه جنسی دچار اختلال و ناکامی و بلکه
عذاب می شود و رابطه زناشوئی به بن بست و سوء تفاھم و جدال وعداوت و طلاق می رود.
اگر مرد قدرت القای این ولایت را بر زن نداشته باشد و زن ھم این ولایت را با دل و اعمالش پذیرا نشود
شھوت جنسی به انحراف و بطالت و زنا کشیده می شود . زیرا آن واقعه ای که بایستی در رابطه جنسی
رخ دھد نداده است . شھوت جنسی موتور محرکه حرکت بسوی یگانگی و اتحاد زن و مرد است و اگر بر
اساس ولایت زناشوئی نباشد تماماً زنائی است و بالاخره به خیانت کشیده می شود .
اگر این ولایت رخ ندھد زن و مرد یا به طلاق و یا به زنا می روند و جز عداوتی بی پایان حاصلی ندارد و
حیات بشری مبدّل به دوزخ و فساد و جنگ و خیانت می شود ھمانطور که شده است .
آنچه که زنا و خیانت و عداوت زناشوئی نامیده می شود محصول رابطه جنسی بدون ولایت زناشوئی
است . و پر واضح است که فلسفه و شعاری که امروزه بانی انھدام خانواده و دوزخ بر روی زمین است
ھمانا برابری زن و مرد می باشد که دشمن ولایت زناشوئی است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 167
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 172
« فلسفۀ زير لحاف »
اينھمه فيلسوف و دانشمند و روانشناس آمده و رفته اند ولي ھيچكس معماي رابطه جنسي و راز زير
لحاف را در زمينه زندگي زناشوئي جداً مورد تحقيق و تفحص قرار نداد و اين امر حياتي را كه راز بقاي
بشر بر روي زمين و ھسته مدنيّت است در شأن انديشه و علم نديد و جز به تمسخر و كنايه سخن بر
زبان نراند. بي ترديد ازدواج جز به امر غريزه جنسي ممكن نمي شود و جز بواسطه ھمين غريزه
استمرار نمي يابد و ھر گاه كه اين نياز حياتي كه شديدترين نياز وجود انسان است دچار اختلال و
عذاب شود خانواده اي بر آستانه فروپاشي قرار مي گيرد . به لحاظ شرع اسلام نيز اختلال و نابودي
اين رابطه بخودي خود دليل لازم و كافي براي طلاق مي باشد زيرا استمرار چنين رابطه اي به كينه
متقابل تا سر حد جنون و فساد و خيانت و زنا مي انجامد و عاقبتي نابود كننده است و غير قابل
جبران .
اين واقعيت نيز بديھي است كه ھمه اختلافات روز مرۀ زناشويي و بھانه جوئيھاي كه ھيچ دليلي
منطقي ھم ندارد و خانواده را مبدل به جھنم مي سازد و بسوي طلاق ميكشاند علتي جز اختلال و
نارضايتي در رابطه جنسي ندارد. ھر گاه كه اين رابطه بطور متقابل رضايت بخش باشد ھمه مشكلات
زندگي به سھولت و تفاھم قابل حل مي شود و بقول معروف سر نخ ھمه مسائل زير لحاف است.
معماي مشھور به « عدم تفاھم »در رابطه زناشوئي ھم منشأ و علتي جز اين ندارد و مابقي معلول
است. در واقع درب جھنم و بھشت زندگي زناشوئي از زير لحاف گشوده مي شود و عذاب زير لحاف
علت العلل سائر عذابھاست و درست به ھمين دليل استكه تمكين جنسي زن واجب ترين وظيفه زن
در امر زناشوئي مي باشد كه بدون آن خواه ناخواه زناشوئي بسوي فروپاشي ميرود. تمكين جنسي
از جانب زن فقط به معناي تسليم جنسي در قبال شوھر نيست بلكه به معناي فراھم آوردن جوي
است كه شوھر بتواند بر خورداري جنسي و عاطفي لازم را داشته باشد و چه بسا زنان مجسمه وار
و ھمچون جسدي عملاً تسليم ھستند ولي چنين وضعي ھرگز پاسخگوي اين رابطه نبوده است و اين
تنھا وظيفه واجب زن در قبال مرد باعث شده كه مرد ھم در قبال تأمين معيشت و رفاه و امنيت زن
قانوناً و شرعاً موظف باشد و اين قاعده و قانون فطري و جھاني در امر زناشوئي است كه اجتناب
ناپذير مي باشد .
زن و شوھرھايي كه اين رابطه و نياز ذاتي را بھايي نميدھند و بلكه آنرا در شأن خود نميدانند.و به
اصطلاح عملي حيواني و حتي شيطاني مي پندارند دچار خود-فريبي عظيمي شده به صدھا عقده و
كينه و جنون و مرض مبتلا مي شوند و اين حاصل كبر و انكاري است كه بشر كافر ومدرن امروز با آن
مواجه مي باشد و حاصل اين كفر انواع امراض عصبي و رواني و انحرافات و جنون جنسي استكه
گاه به جنايت مي انجامد. زناي محصنه و خيانت از جمله نتايج اين كفر و كبر است و كار به آنجا ميرسد
كه ھر يك به شيوه ھايي بسيار مكا رانه، ديگري را بسوي فسق و زنا ميراند تا به اصطلاح كانون گرم
خانواده حفظ بماند و آبروي اجتماعي آنان ھم در خطر نيفتد. اينان گناه زنا را كمتر از طلاق ميدانند
در حاليكه طلاق نيز ھمچون ازدواج يك حق الھي و فطري است. و چه بسا زن وشوھرھايي كه
بخاطر ترس از طلاق به دھھا جنون و جنايت مبتلا شده اند و جز انتقام از ھمديگر كاري ندارند
وفرزندانشان ھم رنجورترين بچه ھا ھستند و در آتش رابطه والدين مي سوزند در حاليكه تمام منت
ادامه اين جھنم زناشويي بر گردن بچه ھاست كه :ما بخاطر بچه ھا ايثار ميكنيم و به ھمديگر خيانت
ميكنيم و از ھم انتقام مي ستانيم ولي جدا نمي شويم !؟
مردي كه با منت و يا به روشھاي حرام امرار معيشت مي كند و نان به خانه مي آورد و زني كه با
منت با شوھرش مي خوابد و ھر بار نرخي بالاتر عرضه مي كند عاقبتي جز اين جھنم ندارد كه براي
ھمديگر جاكشي كنند و اين عذاب آن وظيفه نشناسي و كفران است. و بدينگونه استكه زناشوئي به
اصطلاح موفق امروزي منوط به داشتن فاسق است. به اين زناشوئي مي گويند:زندگي دوستانه !؟
زنان افسرده و ديوانه و مردان معتاد و ھمجنسگرا از محصولات اين به اصطلاح زندگي «دوستانه »
مي باشند .
بخش عمده اي از مفاسد اخلاقي و اجتماعي محصول اين نوع زناشوئي كافرانه است .
از كتاب " دايره المعارف عرفاني " استاد علي اكبر خانجاني جلد اول ص 13
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 177
مهر جدائی
عموم آدمھا جدائی ھا را به حساب عداوت می گذارند و لذا از طرف مقابل خود کینه می کنند در حالیکه
اتفاقاً این جدائی ھا میتواند مھلت کینه زدائی باشد و از راه دور پاکترین دوستی را خلق کند و این دوستی
را توشه آخرت ارتباط ابدی بین آدمھا نماید زیرا آتش دوزخ چیزی جز آتش کینه نیست و نسیم بھشت ھم
جز رایحه محبت نیست. آنکه شدیدتر دوست میدارد باید زودتر جدا شود . این بزرگترین راز خلقت انسان
است.
انسان اگر بداند و بفھمد و تصدیق کند که واصل و فاصل رابطه ھا خداست آنگاه در راز ھر وصل و فراقی
می اندیشد و به حکمت زندگی آگاه شده و از ھیچکس ھم کینه نمی کند. آدمی اگر قرار است کسی
را مقصر بداند و از کسی ھم کینه کند بھتر است آن کس خدا باشد زیرا خدا بسیار مھربان است و حکیم. و
این گناه را عفو می کند و انسان را ھم از اینکه به او پناه برده و او را وکیل خود ساخته، اجر می دھد.
آدمھا ھمه مخلوقند. و این بدان معناست که کلیه امیال و افکار و کردارھای آدمھا ھم جنبه ای از جریان
خلق شدن آنھاست. بنابراین عامل و فاعل ھر امری خداست. و کسی که خدا را در زندگی خود درک کند
از ھیچ کس و چیزی نمی رنجد و کینه نمی کند. و خدا را ھم به رحمت و حکمتش میستاید و بدینگونه از
این مسافر خانه حیات دنیا، کوله باری از رنج و کینه و نفرت وحسرت به ارث نمی برد.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 180
زن و پول
زنانیّت زن یعنی رحمت و لطافت وجودی اش یعنی ھمسریت و مادریتش، دشمنی شقی تر از پول زدگی
ندارد . ابتلای به دنیا و دنیا پرستی که معمولاً در حد پرستش لوازم خانه و دکوراسیون است برای ھلاکت
روح زنانگی کافی است تا چه رسد به اینکه به اموال و املاک بیشتری ھم مبتلا شودو برای خود درامد و
تجارت و پس انداز مستقلی ھم داشته باشد . در اینجا سخن بر سر حقوق اقتصادی زن نیست بلکه بحث
بر سر حقوق روحانی اوست .
تجربه بشری در ھمه جای زمین نشان می دھد که ابتلائات مادی برای زن ھمچون جذام روح است و
قلبش را می میراند تا ان حد که چشمانش را نسبت به فرزندانش ھم کور می سازد . بیھوده نیست که
خداوند مسئولیت معشیت زندگی زن را به مرد سپرده است تا وی حتی مبتلا به نیازھای مادی خودش
ھم نباشد و بتواند خانه را بعنوان ھسته اولیه جامعه مھد محبت و معنویت و لطافت سازد و زنگار دنیا زده
گی را از مردش ھم بزداید .
زن به تجربه و آزمون وجودی خودش به یقین می داند برای معشیت خود مطلقاً نیازی به کار کردن و
اشتغال مستقیم به امور مادی ندارد و از این بابت جای ھیچ نگرانی ھم نیست زیرا مرد محبوبش بسیار
بیشتر از خود او نگران آسایش و سلامت و آتیه اوست . ولی مالیخولیایی بنام پول من ، شغل من ، اداره
من ، و حساب بانکی من ، او را کور و کر و دیوانه می سازد و گاه برای دستیابی به این جنون به آسانی
پای بر روی سعادت و آسایش نقد خود می گذارد و برای بچه ھایش ھم پشیزی ھم قائل نمیشود . این
بزرگترین طاعون زن مدرن است و دامی است که نظام سرمایه داری پیش پایش پھن کرده است و تحت
عنوان آزادی و استقلال او را به لحاظ جسمی و روانی و جنسی مفت و مجانی استثمار و غارت میکند .
زن عاقل کسی است که حتی پول جیبی ھم با خودش حمل نمی کند و برای خودش جداگانه ھیچ پس
اندازی نمی سازد . انچه که مرد را بیمار می کند زن را نابود می سازد . مرد ی که می پندارد بواسطه
رشوه و حق حسابھایی مالی به زنش دلش را به دست می آورد او در خطاست بلکه دلش را اسیر پول
می کند و بدینگونه روحش را تبدیل به اشیاء می سازد . مردی که زنش را دوست داشته باشد او را نمی
خرد و برده پول خود نمی کند . تجربه مردانیکه بدین واسطه موجب نابودی زندگی خود شده و حتی زن را
به وسوسه طلاق انداخته اند یک عبرت جھانی است . این از بی ظرفیتی زن نیست بلکه از لطافت روح
اوست و دال بر رسالت ویژه ایی است که خداوند برای ھستی او قائل شده است . قدرت زن ھرگز در
جیب او نیست بلکه متکی به قدرت عشق و عطوفت او به ھمسر و فرزندان است و این بزرگترین سلاح
اوست . قدرت اقتصادی از زن یک دیو می سازد دیوی شوھر خوار و بچه خوار و نھایتاً خود- برانداز و
مجنون . زن پولدار ھرگز زن مھربانی از آب در نیامده است .
از کتاب "دایره المعارف عرفانی" استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 218