راز هویت ایرانی
موضوعات: سایر مطالب,
برچسب ها: هویت ایرانی , تمدن ایران , سلطه اعراب ,
[ بازدید : 115 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
فلسفه رکورد جهانی تصادفات اتومبیل در ایران
طبق آمار رسمی و بین المللی آمار تصادفات اتومبیل و ضایعات مالی و جانی ناشی از آن در کشور ما
سالھاست که رکورد جھانی را شکسته و مقام اول را داراست این آمار شامل سقوط ھواپیما نیز می
شود ھمچنین شامل نرخ آلودگی ھوای شھرھای بزرگ ایران و مرگ و میر ناشی از آن . چرا ؟
این آمار و رکورد جھانی مربوط به پدیده اتومبیل در کشور ماست که کشور ما را مبدل به قتلگاه آھن و دود
ساخته است و این تلفات و ضایعات جانی و مالی و فرھنگی و عاطفی و نھایتاً سیاسی در حد خسارات
یک جنگ تمام عیار است . این پدیده به چه معنایی است که شامل حال دولت و ملت می باشد .
بدون تردید حالا دیگر دلایل نقص فنی و عمرانی توجیه گر این معضله نیست زیرا بوضوح شاھدیم ھر چه
که اتومبیل ھا مدرن تر و مجھزتر می شوند و خیابانھا و جاده ھا عریض تر و استاندارد تر می شوند و علایم
و حراست ھای راھنمایی و رانندگی بیشتر می شود و پلیس ھم مجھزتر و جدی تر می شود و جریمه ھا
ھم نجومی تر می شوند و تبلیغات اموزشی رسانه ھا ھم گسترده تر می شود و آموزشھای اخلاقی و
دینی ھم بیشتر می گردد امار ما در این امر بالاتر می رود .یک بررسی ساده حقیقت بسیار تلخی را
پیشروی ما می نھد و این واژگون سالاری حیرت آور را تفسیر می کند .
بدون تردید این یک مسئله کاملاً انسانی است نه تکنولوژیکی و اقتصادی و سیاسی . این مسئله مربوط
به صاحبان اتومبیل ھا و رانندگان می باشد این یک مسئله کاملاً فرھنگی و اخلاقی وشخصیتی است که
تبدیل به یک ھویت ملی شده است که ھمه ارگانھای دولتی و قضائی را بسیج نموده ولی تاکنون نتیجه
معکوس بوده است .
مسئله ھویت است و بحران ھویت و تلاش برای رفع این بحران بواسطه تکنولوژی و نقدترین و عامیانه
ترین آن یعنی اتومبیل . این بازتاب بزرگترین بیماری فرھنگی ماست که دولت و ملت را در بر گرفته و آن
تکنوکراسی (فن سالاری ) می باشد که پس از پایان جنگ تحمیلی عود کرده است . وقتی قرار باشد که
انسان در پشت فرمان اتومبیلش احساس وجود کند و خود را به اثبات برساند اتومبیل تبدیل به عرش
کبریایی وجود شده و ھمچون خدایی آھنین بر سرش می شکند و او را به خود میآورد که : ای انسان تو
برتر ماشینی ! و این حق این ضایعه عظیم است .
علاوه بر این می دانیم که در ھیچ کجای دنیا اینقدر صدای بوق اتومبیل شنیده نمی شود که موجب
آلودگی صوتی نیز شده که بخشی از بھداشت روانی را مختل ساخته است و می دانیم ھمانطور که
شوپنھاور فیلسوف آلمانی نشان داده بخشی از خودکشیھای جھان صنعتی حاصل آلودگی صوتی است
و نیز صدای سرسام آور موسیقی از اتومبیلھا که گاه امواج ان کل بدنه اتومبیل را می لرزاند .
در عصر جدید ھیچ کس چون مرحوم آل احمد و دکتر شریعتی مرض ماشینیزم را پیشگویی نکرده است:
انسانی که روحش در اتومبیل رسوخ کرده و او را به لحاظ روانی مدھوش نموده و اتومبیل که قدرت تحمل
روح انسان را ندارد از کنترل خارج می شود . روحی که در ماشین دمیده می شود اینھمه ضایعات
مالیخولیایی به بار می آورد . سخن از اتومبیلھای جاندار و رانندگان بی جان است .
من اتومبیل دارم پس ھستم : این است راز این مصیبت و مرض ملی .
نیمی از مردم ما داغدار عزیزان خود در جریان انقلاب و جنگ تحمیلی و گروھکی ھستند و مابقی ھم
داغدار تصادفات اتومبیل و سقوط ھواپیما . گویی این دسته دوم مافات دسته اول ھستند و جبران گریز از
واقعه .
اگر تلفات حاصل از سقوط سیستماتیک ھواپیماھا را ھم به این معنا بیفزائیم درک می کنیم که این یک
مرض صرفاً عامیانه نیست و شامل حال دولت مردان ما نیز ھم می شود . در طی دھه اخیر ھیچ
کشوری به اندازه ما به واسطه حوادث اتومبیل و ھواپیما از دولت مردانش قربانی نگرفته است .
این تکنوکراسی جنون آسا جایگزین بی ھویتی ماست و بی ھویتی گزارشگر بی ایمانی ماست .
این مرض و جنون و خودکشی را اگر در کنار رشد فزاینده اعتیاد و بزه کاری و فحشاء و مفاسد اقتصادی
بگذاریم این حقیقت بھتر درک می شود . این احساس ھیچی و پوچی تا آن حد است که زندگی را بعنوان
بزرگترین نعمت الھی از ارزش انداخته است و فرد در پشت یک ماشین برای لحظاتی احساس وجود
میکند و سپس بدست آن « ھستی بخش »یعنی ماشین از ھستی ساقط می شود این به مانند
احساس وجود بواسطه انواع مخدرات است . پس بھتر است بجای اندیشه ھا و آرمانھای تکنولوژیستی
و به جای عریض تر کردن خیابانھا و جاده ھا و نو کردن اتومبیلھا و افزودن نیروھای انتظامی و وامھای
بانکی برای خرید اتومبیل فکری به حال ھویت و معنویت ملی شود . ما براستی در عطش مرگبار یک
انقلاب فرھنگی ھستیم .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 207
انسان و شیطان
در قرآن می خوانیم که شیطان کالائی جز غرور برای آدمی ندارد وانکار و اعمال زشت و نادرست رابرای
آدمی برحق و زیبا می سازد و بدینگونه انسان در قبال کردارھای نادرست خود مغرور و خودستا می
شود. و اما آیا این کارخانه زیباسازی اعمال زشت در کجای انسان قرار دارد؟ بدون شک این کارخانه جائی
جز ذھن و قوه اندیشه گری و توجیه و تحلیل نیست. این ھمان کارگاه غرّه شدن انسان است . در این
کارگاه یک میل و عمل فاسقانه لباس عشق بر تن می کند یک عمل تجاوزگرانه لباس خدمت وایثار به تن
می کند ھرزه گی و بولھوسی تحت عنوان آزادی و اختیار و استقلال اراده توجیه میشود، ترس و عافیت
طلبی با واژه صبر وتوکل تقدیس می گردد و الی آخر. پس شیطان در مغز و اندیشه ماست. ولی آیا
چگونه می توان حد و مرز و ماھیت تفکر و تعقل را از توجیه گری و تبدیل صوری مفاھیم و خودفریبی و
شیطنت تشخیص داد ؟ در قلمرو فلسفه و خودشناسی منطقی ھر چند که صدھا ملاک بین این دو امر
معلوم شده است ولی نھایتاً ھمواره جائی برای فریب فکر وجود دارد و ھیچکس از وسوسه شیطان مبرا
نیست و گرنه اطاعت از رسولان و امامان ھدایت امری بیھوده می بود و اصلاً کل دین محلی از اعراب نمی
داشت و فلسفه ودانش بشری می تواند انسان را کفایت کند و بر جای مذھب قرار گیرد.
احکام اخلاقی و عملی دین واضح ترین محک برای چنین تشخیص می باشد ولی این احکام نیز در ھر
مذھبی و فرقه و فلسفه دینی متفاوت ھستند و علاوه بر این در ھر نظام شرعی و اخلاقی نیز دریائی از
احکام در درجات متفاوت وجود دارند که ضد و نقیض می نمایند و ھمین احکام قلمرو خودفریبی ھای
خواسته و ناخواسته بشرند و لذا کفایت نمی کنند واینست که آخرین پیامبر خدا ،یک انسان متشرع بدون
امام ھدایت را ھم کافر می خواند . میزان امام است و نه احکام.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 230
کافر کیست؟
انسان کافر دشمن خدا و خلقت او و خصم رحمت و عزّت او به خلایق است . لذا کافر میخواھد کل جھان
و جھانیان را تصاحب نموده و سپس منھدم سازد . چون نمی تواند ، با آدمھا ھر یک به گونه ای رابطه
برقرار می کند و آنھا را به دام می اندازد و آنھا را تباه می کند و انتقام ناکامی خود را از آنان می گیرد .
انتقام ناآرامی خود را از دیگران می ستاند . لذا اشدّ عداوت ذاتی او نسبت به مؤمنان و کسانی است که
دارای عزّت نفس و آرامش و سعادت ھستند و از احساس زندگی و ھستی برخوردارند .
کافر بواسطه کفرش دچار قحطی حیات و ھستی است و قحطی آرامش و عزّت است و لذا فقط در
تماشای عذاب و تباھی و انھدام دیگران موقتاً احساس رضایت می کند و کفرش ارضاء می گردد .
در ھر کجا و ھر کسی که عزّت و قناعت و شرافتی باشد او را عذاب می دھد و برای نابودی این ارزشھا
فتنه می کند و دام می اندازد . او حتّی به وادی علم و دین ھم می رود تا از آموزه ھا و آدابش بر علیه آن
استفاده کند .
بیشترین عداوت و کینه یک کافر نسبت به کسی بروز می کند که به او محبت نماید و حرمت نھد و دعوت
به عزّت و عصمت کند یعنی نسبت به رسولان و مخلصان و عارفان . کفر لاعلاج ترین درد وجدان انسان و
در واقع منشأ ھمه دردھای بی درمان اوست . و رسولان الھی جز برای شفای این درد نیامده اند .
برای چنین آدمی جز عذابھای فزاینده دوزخ علاج و شفاعتی نیست . ھر کجا که عذابھای عظیم و لاعلاج
دیدید افسوس نخورید و ترّحم نکنید بدانید که این عذابھا آخرین رحمت خدا نسبت به این اشقیاء و
سنگدلان می باشد تا شاید دلشان نرم گردد و دست از جنگ با انسانیّت ومعنویت بکشند و رحمت خدا را
طالب شوند و دست از جنگ با او بردارند و به خودشان رحم نمایند و طالب رحمت شوند . کافر دشمن
قسم خوردۀ خویشتن است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص199
انواع افکار و احساسات
آیا چند نوع فکر یا احساس داریم ؟ افکار اقتصادی ، سیاسی ، علمی ، فلسفی، اخلاقی ، طبّی ، تربیتی
و .....انواع نظامھای فکری ما ھستند . احساس جاذبه و دافعه ، احساس امید و یأس، احساس عشق و
نفرت ، احساس شادی یا غم ، احساس قدرت یا ضعف ، احساس مرگ و زندگی و احساس بود و نبود نیز
انواع نظامھای احساسی و عاطفی ما بشمار می آیند . ولی ھمه این انواع نظامھای فکری و عاطفی
بطور کلی به دو دسته و ماھیت تقسیم می شوند : درون گرا یا برون گرا . مادی یا معنوی ، دنیوی یا
اخروی . ھر فکر یا احساسی یک حرکت است و مقصدی را پیشروی دارد و می جوید . این حرکت یا
بسوی درون ماست و پاسخی را در خود ما جستجو می کند و یا بسوی برون است و ھدفی را در بیرون
می جوید . افکار و احساسات بیرون رونده دیر یا زود مواجه با شکست و ابطال می شوند و بدینگونه منشأ
تولید فکر و احساس در وجودمان را مأیوس و پوچ و عقیم می کنند . فکر و احساسی که از وجود ما به
بیرون می رود دیگر از احاطه ما خارج است و ما را بازیچه شرایط و آدمھای بیرونی می کند و اسیر خود
می سازد و به بردگی می کشد . ولی فکر و احساسی که به اعماق درون ما نقب می زند ھمواره در
احاطه و نظارت و رھبری ماست . ھر فکر و احساسی مثل نوری اعماق ما را می شکافد و ما را به
ظلمات باطن ما ھدایت می کند و اعماق ھزار توی باطن ما را بر ما آشکار می کند . و این جھان خودی و
وجودی ماست . این ھمان جھان اخروی و جاودانه ماست و قلمرو سلطنت معنوی ماست . ھر فکر و
احساسی مثل تیر و شھابی است که یا بسوی برون پرتاب می شود و یا بسوی درونمان. آنچه که بسوی
برون پرتاب می شود ھمواره به سنگ اصابت می کند و پوچ می شود . ولی آنچه که بسوی درون پرتاب
می شود تا ابد در جریان است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص214
امید یعنی خدا!
امید ھمان خداست و نومیدی نیز بی خدا شدن و خدا را از خود دور کردن است . حتّی اگر امید و انتظاری
با ھزاران دلیل در حیات دنیوی محال آید باز ھم نبایستی نومیدی را به دل خود راه داد که نومیدی دل را
می میراند و لانه شیطان می کند . ھمواره بایستی به لطف برتر و فوق علیّتی و بی سبب خداوند چشم
داشت و معجزه را باور کرد. علاوه بر این بقول علی (ع)«چه بسا آرزوھائی که پس از مرگ محقق می شوند»
پس نومید شدن به ھیچ وجه معقول نیست و به صلاح ھم نیست حتّی اگر محال و واھی باشد .
بشرط اینکه مرجع امیدواری ما دیگران نباشند بلکه خود خدا باشد . تا زمانیکه به دیگران امیدواریم نومید
می شویم . خداوند ھرگز امیدواران بخودش را نومید نمی کند بشرط اینکه امیدی خالصانه و توحیدی
باشد و نه مشرکانه و مخلوط و خدا – خرمائی .
امید بخدا ھمان عرصه امتحان ایمان بخداست زیرا فقط نیازھای انسان است که انسان را بخداوند مربوط
می کند . بین انسان و خدا چیزی جز نیازھایش نیست . انسان بی نیاز از خدا انسان کافر و بی خداست.
لذا غایت ایمان آدمی بخدا در غایت ناکامی و نومیدی ھا امتحان می شود . از دست دادن امید ھمان
باختن ایمان و عین کفر است . نومیدی را باید لعنت نمود زیرا این ابلیس است که حامل نومیدی است زیرا
ابلیس نخستین نومید شده و بانی نومیدی است و« ابلیس » به لحاظ لغت ھم بمعنای « نومید شده »
است .
.از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص199
عذاب انکار حق
آنکه آگاھانه حقیقتی را انکار می کند این انکار حق او را جبراً بسوی ارتکاب اعمال بر خلاف میلش می
کشاند و بدینگونه اراده اش انکار می شود . آنکه حقّی را انکار می کند خود را انکار می کند و مجبور می
شود اعمالش را انکار کند و کل سرنوشت خود را منکر خود می سازد و بر علیه اراده اش زندگی میکند
و ضد خود می شود . زیرا ھر حقّی ھمانا حقِّی از وجود انسان است و حق وجود است . آنکه حق را انکار
می کند حیات و ھستی اش را بطرزی جادوئی نفی و باطل می سازد و ھمه زحماتش را جنون آسا بھدر
می دھد و گوئی دشمن خویش است و این حق انکار است .
حق وجود انسان معرفت دربارۀ این حق است و تصدیق آن . انسان به این قصد خلق شده که حق را
بشناسد . آنکه بیشتر می شناسد مسئولتر است . آنکه معرفت خود دربارۀ حق را منکر می شود حق
وجودش را و علت ھستی اش را انکار می کند و لذا به ضلالت و حماقتی ھولناک مبتلا می شود .
ھیچ سرنوشتی ھولناکتر و عبرت انگیزتر از کسانی نیست که حق را شناختند و انکار نمودند و حماقت
عذاب این انکار است . عذابی که ھیچ شفا و شفاعتی نمی پذیرد . وجود چنین کسانی قلمرو سلطه
شیطان است و اینان شیاطین مجسم می شوند و مأمور گمراه سازی دیگران ھستند و این گمراه سازی
از طریق القای یأس از رحمت خدا و دین او صورت می گیرد بواسطه برانگیختن احساس ترحّم در دیگران
آنان را از خدا و دین او باز می دارند و به فساد و کفر تشویق می کنند . اینان ھمچون دیوھای افسرده اند
. اینان از یکسو حق را تأئید می کنند به زبان و از سوی دیگر این راه را غیرممکن معرفی می کنند . اینان
محاق حق ھستند .
وامّا انکار حق خود عذاب بخل نسبت به ھدایت مردم است بر اساس آن حق انکار شده .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 200